loading...
اهل سنت وجماعت دهگلان
12345 بازدید : 34 یکشنبه 03 آذر 1392 نظرات (0)

- باب  در كرامات اولياء الله و فضيلت شان

کرامات جمع کرامت است و آن يکی از اموريست که بر خلاف عادت بوقوع می پيوندد.

اولياء جمع ولی است. ولی شخصی است مؤمن و مطيع خدای عزوجل، ولی بر وزن فعيل بمعنای فاعل است، زيرا اين شخص با پيروی از دستورات رب الجليل  از وی اطاعت نموده و او را دوست می دارد. يا بمعنای مفعول است، خداوند او را دوست داشته است.

کرامات اولياء زياد است که تاج الدين سبکی رحمه الله در طبقات بيست و چند نوع آن را ذکر نموده است.

قال الله تعالی: { أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ {62} الَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ{63} لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَياةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ{64} يونس: ٦٢ – ٦٤

و قال تعالی: { وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً{25} فَكُلِي وَاشْرَبِي {26} مريم: ٢٥ – ٢٦

و قال تعالی: { كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَـذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ{37} آل عمران: ٣٧

و قال تعالی: { وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته ويُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقاً{16} وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ {17} الكهف: ١٦ – ١٧

خداوند می فرمايد: آگاه باشيد همانا دوستان خدا نه ترسی بر آنان است و نه هم ايشان اندوهگين شوند. آنانيکه ايمان آورده و پرهيزگاری می کردند، برای شان مژده است در زندگی دنيا و آخرت، و هيچ تبديلی مر کلمات خدا را نيست و آن است خود پيروزی بزرگ. يونس: 62 – 64

و ميفرمايد: و بسويت شاخهء درخت خرما را تکان ده بر تو خرمای تازه می افتد و از آن بخور و بياشام. مريم: 25 – 26

و می فرمايد: هرگاه زکريا بر مريم در مسجد داخل شدی، نزد او روزی می يافتی، گفت: ای مريم اين را از کجا کردی؟ گفت: از نزد خدا است. هر آئينه خدا روزی بيشمار می دهد هر کرا که می خواهد. آل عمران: 37

و می فرمايد: و چون ای ياران يکسو شويد از اين کافران و از آنچه می پرستند، بجز خدا، پس بسوی غار آرام گيريد تا بر شما پروردگار شما فراخ کند بخشايش خود را و برای شما مهيا سازد منفعت را در کارتان، و آفتاب را مشاهده می کنيد که چون طلوع کند از غار آنان ميل کند به جانب راست و چون غروب شود از آنان تجاوز می کند بجانب چپ. کهف: 16 – 17

 

- وعنْ أبي مُحَمَّدٍ عَبْدِ الرَّحْمن بنِ أبي بكر الصِّدِّيقِ رضي اللَّه عنْهُما أنَّ أصْحاب الصُّفَّةِ كانُوا أُنَاساً فُقَرَاءَ وأنَّ النبي صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قَالَ مرَّةً « منْ كانَ عِنْدَهُ طَعامُ اثنَين، فَلْيذْهَبْ بِثَالث، ومَنْ كَانَ عِنْدهُ طعامُ أرْبَعَة، فَلْيَذْهَبْ بخَامِسٍ وبِسَادِسٍ » أوْ كَما قَال، وأنَّ أبَا بَكْرٍ رضي اللَّه عَنْهُ جاءَ بثَلاثَة، وَانْطَلَقَ النبي صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم بِعَشرَة، وَأنَّ أبَا بَكْرٍ تَعَشَّى عِنْد النبي صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، ثُّمَّ لَبِثَ حَتَّى صلَّى العِشَاءَ ، ثُمَّ رَجَع، فَجَاءَ بَعْدَ ما مَضَى من اللَّيلِ مَا شاءَ اللَّه. قَالَتْ امْرَأَتُه: ما حبسَكَ عَنْ أضْيافِك؟ قَال: أوَ ما عَشَّيتِهم؟ قَالَت: أبوْا حَتَّى تَجِيءَ وَقدْ عرَضُوا عَلَيْهِم قَال: فَذَهَبْتُ أنَا، فَاختبأْت، فَقَال: يَا غُنْثَر، فجدَّعَ وَسَبَّ وَقَال: كُلُوا هَنِيئا، واللَّه لا أَطْعمُهُ أبَدا، قال: وايمُ اللَّهِ ما كُنَّا نَأْخذُ منْ لُقْمةٍ إلاَّ ربا مِنْ أَسْفَلِهَا أكْثَرُ مِنْهَا حتَّى شَبِعُوا، وصَارَتْ أكثَرَ مِمَّا كَانَتْ قَبْلَ ذلك، فَنَظَرَ إلَيْهَا أبُو بكْرٍ فَقَال لا مْرَأَتِه: يَا أُخْتَ بني فِرَاسٍ مَا هَذا؟ قَالَت: لا وَقُرّةِ عَيني لهي الآنَ أَكثَرُ مِنْهَا قَبْلَ ذَلكَ بِثَلاثِ مرَّات، فَأَكَل مِنْهَا أبُو بكْرٍ وَقَال: إنَّمَا كَانَ ذلكَ مِنَ الشَّيطَان، يَعني يَمينَه، ثُمَّ أَكَلَ مِنهَا لٍقمة، ثُمَّ حَمَلَهَا إلى النبي صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم فَأَصْبَحَت عِنْدَه. وكانَ بَيْننَا وبَيْنَ قَومٍ عهْد، فَمَضَى الأجَل، فَتَفَرَّقنَا اثني عشَرَ رَجُلا، مَعَ كُلِّ رَجُلٍ مِنْهُم أُنَاس، اللَّه أعْلَم كَمْ مَعَ كُلِّ رَجُلٍ فَأَكَلُوا مِنْهَا أَجْمَعُون.

وفي روايَة: فَحَلَفَ أبُو بَكْرٍ لا يَطْعمُه، فَحَلَفَتِ المرأَةُ لا تَطْعِمَه، فَحَلَفَ الضِّيفُ ­ أوِ الأَضْيَافُ ­ أن لا يَطعَمَه، أوْ يطعَمُوه حَتَّى يَطعَمه، فَقَالَ أبُو بَكْر: هذِهِ مِنَ الشَّيْطَان، فَدَعا بالطَّعامِ فَأَكَلَ وَأَكَلُوا، فَجَعَلُوا لا يَرْفَعُونَ لُقْمَةً إلاَّ ربَتْ مِنْ أَسْفَلِهَا أَكْثَرَ مِنْهَا، فَقَال: يَا أُخْتَ بَني فِرَاس، ما هَذا؟ فَقالَت: وَقُرَّةِ عَيْني إنهَا الآنَ لأَكْثَرُ مِنْهَا قَبْلَ أنْ نَأْكُل، فَأَكَلُوا، وبَعَثَ بهَا إلى النبي صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم فذَكَرَ أَنَّه أَكَلَ مِنهَا.

وفي رواية: إنَّ أبَا بَكْرٍ قَالَ لِعَبْدِ الرَّحْمَن: دُونَكَ أَضْيافَك، فَإنِّي مُنْطَلِقٌ إلى النبي صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، فَافْرُغْ مِنْ قِراهُم قَبْلَ أنْ أجِيءَ ، فَانْطَلَقَ عبْدُ الرَّحمَن، فَأَتَاهم بمَا عِنْده. فَقَال: اطْعَمُوا، فقَالُوا: أيْنَ رَبُّ مَنزِلَنَا؟ قال: اطعموا، قَالُوا: مَا نَحْنُ بآكِلِين حتَى يَجِيىء ربُ مَنْزِلَنا، قَال: اقْبَلُوا عَنَّا قِرَاكُم، فإنَّه إنْ جَاءَ ولَمْ تَطْعَمُوا لَنَلقَيَنَّ مِنْه، فَأَبَوْا، فَعَرَفْتُ أنَّه يَجِد عَلَي، فَلَمَّا جاءَ تَنَحَّيْتُ عَنْه، فَقال: ماصنعتم؟ فأَخْبَروه، فقالَ يَا عَبْدَ الرَّحمَنِ فَسَكَتُّ ثم قال: يا عبد الرحمن. فسكت، فَقَال: يا غُنثَرُ أَقْسَمْتُ عَلَيْكَ إن كُنْتَ تَسمَعُ صوتي لما جِئْت، فَخَرَجت، فَقُلْت: سلْ أَضْيَافِك، فَقَالُوا: صَدق، أتَانَا بِه. فَقَالَ: إنَّمَا انْتَظَرْتُموني وَاللَّه لا أَطعَمُه اللَّيْلَة، فَقالَ الآخَرون: وَاللَّهِ لا نَطعَمُه حَتَّى تَطعمه، فَقَال: وَيْلَكُم مَالَكُمْ لا تَقْبَلُونَ عنَّا قِرَاكُم؟ هَاتِ طَعَامَك، فَجاءَ بِه، فَوَضَعَ يَدَه، فَقَالَ: بِسْمِ اللَّه، الأولى مِنَ الشَّيطَانِ فَأَكَلَ وَأَكَلُوا. متفقٌ عليه.

- از ابو محمد عبد الرحمن بن ابی بکر صديق رضی الله عنهما روايت است که:

اصحاب صفه مردمی فقير بودند و پيامبر صلی الله عليه وسلم باری فرمود: کسيکه در نزدش طعام دو نفر است بايد که سومی را ببرد و کسيکه نزدش طعام چار نفر است بايد پنجمی و ششمی را ببرد يا چنانچه که فرمود: و ابو بکر رضی الله عنه سه نفر را آورد و پيامبر صلی الله عليه وسلم ده نفر را. ابو بکر رضی الله عنه نزد پيامبر صلی الله عليه وسلم نان شب را خورده و صبر نمود تا نماز عشاء را گزارد. بعد بازگشت و وقتی آمد از شب آنچه که خدا خواسته بود، گذشته بود.

همسرش گفت: چه چيز ترا از مهمانهايت منع کرد؟

گفت: آيا هنوز نان شب را نخورده ايد؟

گفت: برای شان عرضه کرديم، ولی آنها امتناع ورزيدند تا خودت بيائی.

عبد الرحمن گفت: من رفتم و پنهان شدم. گفت: ای نادان! بسيار دشنام داد. گفت: بخوريد نوش جان تان باد، والله هرگز از آن نمی خورم.

گفت: سوگند بخدا که لقمه ای نمی گرفتيم، مگر اينکه از زير آن بيش از آن زياده می شد، تا اينکه سير شدند و بيش از آنچه که بود، گرديد. ابوبکر رضی الله عنه به آن نگريسته و به همسرش گفت: ای خواهر بنی فراس اين چيه؟

گفت: چيزی نيست و سوگند به روشنی چشمم که الآن سه برابر مقداری است که پيشتر بود. سپس ابوبکر رضی الله عنه از آن خورد و گفت: همانا اين کار شيطان بود، يعنی سوگند خوردن ابوبکر رضی الله عنه. سپس از آن لقمهء خورده و آن را خدمت پيامبر صلی الله عليه وسلم برد و تا صبح نزد شان بود. ميان ما و قومی ديگر عهدی بود و مدت آن گذشت. ما 12 نفر از هم جدا شديم که با هر مردی از آنها عده ای بودند. خداوند داناتر است که با هر نفر چقدر بودند وهمه از آن خوردند.

و در روايتی آمده که: پس ابوبکر رضی الله عنه سوگند خورد که از آن نخورد و همسرش سوگند خورد که از آن نخورد و مهمان سوگند خورد که از آن نخورد يا مهمانها سوگند خوردند که از آن نخورند. بعد ابوبکر رضی الله عنه گفت: اين (سوگند) از شيطان است، سپس طعام را خواسته خورد و خوردند و لقمهء را بر نمی داشتند، مگر اينکه بيش از آن از زير آن زياد می شد. باز گفت: ای خواهر بنی فراس اين چيست؟

همسرش گفت: سوگند به روشنی چشمم که آن اکنون از پيش آنکه بخوريم زيادتر است. پس خوردند و آن را خدمت پيامبر صلی الله عليه وسلم فرستاد و ذکر شده که آنحضرت صلی الله عليه وسلم از آن خورد.

و در روايتی آمده که ابوبکر رضی الله عنه برای عبد الرحمن گفت: به مهمانهايت رسيدگی کن که من خدمت پيامبر صلی الله عليه وسلم می روم و پيش از آنکه بيايم از مهمانداری شان فارغ شو. بعد عبد الرحمن رفته و آنچه که نزد شان بود، آورده و گفت: بخوريد. گفتند: صاحب خانهء ما کجاست؟

گفت: بخوريد!

گفتند: تا صاحب خانهء ما نيايد، نمی خوريم.

گفت: مهمانی خود را از ما بپذيريد، زيرا اگر او بيايد و شما نان نخورده باشيد، ما با مقابلهء سختی از سوی او روبرو خواهيم شد. باز هم امتناع ورزيدند و دانستم که او بر من غضب می کند  وچون آمد از او دور شدم و گفت: چکار کرديد؟ باخبرش ساختند، وی گفت: ای عبد الرحمن من سکوت کردم باز گفت ای عبد الرحمن و من سکوت کردم، باز گفت: ای نادان ترا به خدا سوگند می دهم که اگر صدايم را می شنوی حتماً بيا.

بعد بيرون آمده و گفتم: از مهمانهايت بپرس! گفتند: راست گفت، طعام را برای ما آورد. وی گفت: پس شما حتماً انتظار مرا کشيديد، سوگند به خدا که امشب آن را نمی خورم، آنان نيز گفتند: قسم بخدا که تا خودت نخوری ما از آن نمی خوريم. پس گفت: وای بر شما! شما را چه شده که مهمانی خود را از ما نمی پذيريد؟ نانت را بياور، سپس نان را آورده دست خود را در آن گذاشته و گفت: بسم الله، اولی (سوگند به نخوردن) کار شيطان بود، پس خورد و خوردند، (خود را حانث ساخت).

ش: در حديث اشاره است به گوشه ای از لطف خداوند به دوستانش.

زيرا خاطر ابوبکر رضی الله عنه و فرزند و خانواده و مهمانانش اندوهگين شد، تا اينکه ابوبکر رضی الله عنه مجبور شد، خود را حانث ساخت و خداوند در نتيجه اندوهشان را به شادی بدل ساخت و با کرامتی که از ابوبکر رضی الله عنه به ظهور پيوست، تشويش به صفا و محبت و صميميت بدل شد.

ش: صفه: سايبان و دانلانی بود که پيامبر صلی الله عليه وسلم آن را در آخر مسجد ساخته بودند و فقرای بی خانمان در آن زندگی می کردند.

 - وعنْ أبي هُرَيْرَة رضي اللَّه عَنْهُ قَال: قال رَسُولُ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: « لَقَدْ كَان فِيما قَبْلَكُمْ مِنَ الأُممِ نَاسٌ محدَّثون، فإن يَكُ في أُمَّتي أَحَد، فإنَّهُ عُمَرُ » رواه البخاري، ورواه مسلم من روايةِ عائشة، وفي رِوايتِهما قالَ ابنُ وَهْب: « محدَّثُونَ » أَي: مُلهَمُون.

- از ابو هريره رضی الله عنه روايت است که:رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمود: در امت های پيش از شما مردمی بودندکه بر ايشان الهام می شد، واگر در امتم يکنفر از آنان باشد، آن عمر رضی الله عنه است. اين حديث را بخاری روايت نموده. و مسلم آن را از عائشه رضی الله عنها روايت کرده است.

 

- وعنْ جَابِر بن سمُرَة، رضي اللَّه عَنْهُمَا. قَال: شَكَا أهْلُ الكُوفَةِ سَعْدا، يَعْنِي: ابْنِ أبي وَقَّاص، رضي اللَّه عَنْه، إلى عُمَرَ بنِ الخَطَّاب،رضي اللَّه عَنْه، فَعزَلَه وَاسْتَعْمَلَ عَلَيْهِمْ عمَّارا، فَشَكَوْا حَتَّى ذكَرُوا أَنَّهُ لا يُحْسِنُ يُصَلِّي، فَأْرسَلَ إلَيْه، فَقَالَ: ياأَبا إسْحاق، إنَّ هؤُلاءِ يزْعُمُونَ أنَّكَ لا تُحْسِنُ تُصَلِّي. فَقَال: أمَّا أَنَا واللَّهِ فَإنِّي كُنْتُ أُصَلِّي بِهمْ صَلاةَ رَسُولِ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم لا أَخْرِمُ عَنْهَا أُصَلِّي صَلاةَ العِشَاءِ فَأَرْكُدُ في الأُولَيَيَن، وَأُخِفُّ في الأُخْرَييْن، قال: ذَلِكَ الظَنُّ بكَ يَا أبَا إسْحاق، وأَرسلَ مَعَهُ رَجُلاً ­ أَوْ رجَالاً ­ إلَى الكُوفَةِ يَسْأَلُ عَنْهُ أَهْلَ الكُوفَة، فَلَمْ يَدَعْ مَسْجِداً إلاَّ سَأَلَ عَنْه، وَيُثْنُونَ مَعْرُوفاً، حَتَّى دَخَلَ مَسْجِداً لِبَني عَبْس، فَقَامَ رَجُلٌ مِنْهُم، يُقَالُ لَهُ أُسامةُ بنُ قَتَادَة، يُكَنَّى أبا سَعْدَةَ، فَقَال: أَمَا إذْ نَشَدْتَنَا فَإنَّ سَعْداً كانَ لا يسِيرُ بِالسَّرِيّةِ ولا يَقْسِمُ بِالسَّويَّة، وَلا يعْدِلُ في القَضِيَّة، قَالَ سعْد: أَمَا وَاللَّهِ لأدْعُوَنَّ بِثَلاث: اللَّهُمَّ إنْ كَانَ عبْدكَ هذا كَاذِبا، قَام رِيَآءً ، وسُمْعَة، فَأَطِلْ عُمُرَه، وَأَطِلْ فَقْرَه، وَعَرِّضْهُ للفِتَن، وَكَانَ بَعْدَ ذلكَ إذا سُئِلَ يَقُول: شَيْخٌ كَبِيرٌ مَفْتُون، أصَابتْني دَعْوةُ سعْد.

قَالَ عَبْدُ الملِكِ بنُ عُميْرٍ الرَّاوِي عنْ جَابرِ بنِ سَمُرَةَ  فَأَنا رَأَيْتُهُ بَعْدَ قَدْ سَقَط حَاجِبَاهُ عَلى عيْنيْهِ مِنَ الكِبَر، وَإنَّهُ لَيَتَعَرَّضُ للجوارِي في الطُّرقِ فَيغْمِزُهُن. متفقٌ عليه.

- از جابر بن سمره رضی الله عنهما روايت شده که گفت:

مردم کوفه از سعد يعنی ابن ابی وقاص رضی الله عنه به حضرت عمر رضی الله عنه شکوه کردند، او وی را عزل نموده، عمار رضی الله عنه را بر ايشان گماشت، آنان از سعد شکايت کردند که او نمی تواند نيکو نماز بخواند. نفری نزد او فرستاده و گفت: ای ابو اسحاق، اين مردم گمان می کنند که تو نمی توانی نيکو نماز گزاری. سعد گفت: اما من والله به آنها نماز رسول الله صلی الله عليه وسلم را می گزاردم و از آن کمتر نمی نمودم. نمازهای عشاء را می گزاردم، در دو رکعت اول نماز را طولانی نموده و دو رکعت دوم را سبک می خواندم. گفت: ای ابو اسحاق اين گمان در موردت شده است و با او مرد يا مردانی از هل کوفه را فرستاد، تا در مورد وی از مردم کوفه پرسش نمايد و مسجدی را نگذاشت، مگر اينکه در مورد وی سؤال کرد و همه ثنای خير او را می گفتند.

تا اينکه به مسجدی از بنی عبس داخل شد، مردی که بوی اسامه بن قتاده می گفتند و کنيه اش ابو سعده بود، از ميان شان برخاسته و گفت: اما چون مطلب را از ما پرسيديد، من ميگويم که سعد همراه سريه ها خارج نمی شود و به تساوی تقسيم نمی کرد و در حکومتش عدل نمی نمود.

سعد رضی الله عنه گفت: به خدا سوگند که من سه دعاء می کنم: اللهم ان کان... بار خدايا! اگر اين بنده ات از روی رياء و شهرت طلبی و دروغ برخاسته، عمرش را با فقر طولانی و تنگدستيش را دوامدار کن و او را به فتنه ها روبرو نما و بعد از آن چون از آن شخص پرسيده می شد، می گفت: مرد کهنسالی ام که به فتنه گرفتار شده و دعای سعد رضی الله عنه بمن رسيده است.

عبد الملک بن عمير راوی از جابر بن سمره گفت: و من بعداً او را ديدم که ابروهايش بر چشمهايش از کهنسالی افتاده بود و او در راهها به دختران تعرض نموده و بدنشان را بناخن می گرفت.

- وعنْ عُرْوَةَ بن الزُّبيْر أنَّ سعِيدَ بنَ زَيْدٍِ بْنِ عمْرو بْنِ نُفَيْل، رضي اللَّه عَنْهُ خَاصَمتْهُ أرْوَى بِنْتُ أوْسٍ إلى مَرْوَانَ بْنِ الحَكَم، وَادَّعَتْ أنَّهُ أَخَذَ شَيْئاً مِنْ أرْضِهَا، فَقَالَ سَعِيد: أنَا كُنْتُ آخُذُ مِنْ أرْضِها شَيْئاً بعْدَ الذي سمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم،؟ قَال: مَاذا سمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم؟ قَال: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم يقُول: « مَنْ أَخَذَ شِبْراً مِنَ الأرْضِ ظُلْما، طُوِّقَهُ إلى سبْعِ أرضينَ » فَقَالَ لَهُ مرْوَان: لا أسْأَلُكَ بَيِّنَةً بعْد هذا، فَقَال سعيد: اللَّهُمَّ إنْ كانَتْ كاذبِة، فَأَعْمِ بصرهَا، وَاقْتُلْهَا في أرْضِهَا، قَال: فَمَا ماتَتْ حَتَّى ذَهَبَ بَصَرُهَا، وبيْنَما هِي تمْشي في أرْضِهَا إذ وَقَعَتْ في حُفْرةٍ فَمَاتت. متفقٌ عليه.

وفي روايةٍ لمسلِمٍ عنْ مُحمَّدِ بن زَيْد بن عبد اللَّه بن عُمَر بمَعْنَاهُ وأَنَّهُ رآهَا عَمْياءَ تَلْتَمِسُ الجُدُرَ تَقُول: أصَابَتْني دعْوَةُ سعًيد، وَأَنَّها مرَّتْ عَلى بِئْرٍ في الدَّارِ التي خَاصَمَتْهُ فِيهَا، فَوقَعتْ فِيها، وَكانَتْ قَبْرهَا.

- از عروه بن زبير رضی الله عنه روايت است که:اروی بنت اوس بر عليه حضرت سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل رضی الله عنه نزد مروان بن حکم دعوای اقامه نمود و ادعا کرد که او (سعيد) بخشی از زمينش را گرفته است.

سعيد رضی الله عنه گفت: آيا من از زمينش چيزی را تصاحب می کردم؟ بعد از اينکه از رسول الله صلی الله عليه وسلم شنيدم؟

گفت: از رسول الله صلی الله عليه وسلم چه شنيدی؟

گفت: رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمود: کسيکه يک وجب از زمين مسلمانی را از روی ستم بگيرد، تا هفتمين زمين بر گردنش طوق گردانيده می شود.

مردان گفت: بعد از اين از تو شاهدی نمی طلبم.

سعيد رضی الله عنه گفت: خدايا! اگر اين زن دروغگو باشد، چشمانش را کور کن و او را در زمينش هلاک ساز. راوی گفت: آن زن نمرد، تا اينکه چشمانش کور شد و در اثنائيکه در زمينش می رفت، در گودالی افتاد و مرد.

و در روايتی از مسلم از روايت محمد بن زيد بن عبد الله بن عمر بمعنايش آمده است و اينکه او وی را در حالی ديد که کور شده بود و بکمک ديوارها راه می رفت و می گفت: دعای سعيد بمن آسيب رساند و او از کنار چاهی در خانه ای که با وی در قسمت آن دعوا کرده بود، گذشته به آن افتاد و آن چاه گور وی شد.

- وَعَنْ جَابِرِ بنِ عبْدِ اللَّهِ رضي اللَّه عَنْهُما قَال: لمَّا حَضَرَتْ أُحُدٌ دَعاني أبي مِنَ اللَّيْلِ فَقَال: مَا أُرَاني إلاَّ مَقْتُولا في أوَّل مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أصْحابِ النبي صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، وَإنِّي لا أَتْرُكُ بعْدِي أعزَّ عَلَيَّ مِنْكَ غَيْرِ نَفْسِ رسُولِ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، وإنَّ علَيَّ دَيْناً فَاقْض، واسْتَوْصِ بِأَخَوَاتِكَ خَيْرا: فأَصْبَحْنَا، فَكَانَ أوَّل قَتِيل، ودَفَنْتُ مَعهُ آخَرَ في قَبْرِه، ثُمَّ لَمْ تَطِبْ نفسي أنْ أتْرُكهُ مع آخَر، فَاسْتَخْرَجته بعْدَ سِتَّةِ أشْهُر، فَإذا هُو كَيَوْمِ وَضَعْتُهُ غَيْر أُذُنِه، فَجَعَلتُهُ في قَبْرٍ عَلى حٍدَة. رواه البخاري.

- از جابر بن عبد الله رضی الله عنهما روايت شده که گفت:

چون واقعهء احد در رسيد، پدرم در شب مرا طلبيده و گفت: من خود را بجز کشته در ميان اولين کسانيکه از اصحاب پيامبر صلی الله عليه وسلم کشته می شوند، گمان نمی کنم و من بعد از خويش بجز وجود رسول الله صلی الله عليه وسلم از تو عزيزتری از خود باقی نمی گذارم و من دينی دارم آن را ادا کن و در مورد خواهرانت با مهربانی و خير رفتار کن. پس صبح کرديم و او اولين کسی بود که کشته شد و ديگری را با وی دفن کردم، بعد دلم آرام نشد که او را با ديگری بگذارم و پس از شش ماه او را از قبرش کشيدم و ديدم که او بمانند روزی است که او را گذاشته ام، غير از گوشش. و او را در قبری جداگانه گذاشتم.

- وَعَنْ أنَسٍ رضي اللَّه عَنْهُ أنَّ رَجُلَيْنِ مِنْ أصْحابِ النبي صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم خَرَجا مِنْ عِنْدِ النبي صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم  في لَيْلَةٍ مُظْلِمَةَ ومَعهُمَا مِثْلُ المِصْبَاحَينِ بيْنَ أيديهِما، فَلَمَّا افتَرَقَا، صارَ مَعَ كلِّ واحِدٍ مِنهما وَاحِدٌ حَتى أتَى أهْلَه.

رواه البخاري مِنْ طرُق، وفي بعْضِها أنَّ الرَّجُلَيْنِ أُسيْدُ بنُ حُضير، وعبَّادُ بنُ بِشْرٍ رضي اللَّه عَنْهُما.

- از انس رضی الله عنه روايت است که:

دو مرد از ياران پيامبر صلی الله عليه وسلم در شبی تاريک از نزدش بيرون آمدند ودو چراغ در پيش روی شان بود و چون جدا شدند، همراه هر يک از ايشان يکی ماند تا اينکه به خانهء خود آمدند. اين حديث را بخاری از طريق های مختلف روايت نموده و در بعضی آمده که آن دو نفر اسيد بن حضير و عباد بن بشر رضی الله عنهما بودند.

- وعنْ أبي هُرَيْرة، رضي اللَّه عَنْه، قَال: بَعثَ رَسُولُ اللِّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم عَشَرَةَ رهْطٍ عَيْناً سَريَّة، وأمَّرَ عليْهِم عَاصِمَ بنَ ثابِتٍ الأنصاري، رضي اللَّه عنْه، فَانطَلَقُوا حتَّى إذا كانُوا بالهَدْاة، بيْنَ عُسْفانَ ومكَّة، ذُكِرُوا لَحِيِّ منْ هُذَيْلٍ يُقالُ لهُم: بنُوا لِحيَان، فَنَفَرُوا لهمْ بقَريب منْ مِائِةِ رجُلٍ رَامٍ فَاقْتَصُّوا آثَارَهُم، فَلَمَّا أحَسَّ بهِمْ عاصِمٌ ؤَأصحابُه، لجَأوا إلى مَوْضِع، فَأحاطَ بهمُ القَوْم، فَقَالُوا انْزلوا، فَأَعْطُوا بأيْدِيكُمْ ولكُم العَهْدُ والمِيثاقَ أنْ لا نَقْتُل مِنْكُم أحدا، فَقَالَ عاصم بن ثابت: أيها القوم، أَمَّا أَنَا فلا أَنْزِلُ عَلَى ذِمةِ كَافر. اللهمَّ أخْبِرْ عَنَّا نَبِيَّكَ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم فَرمَوْهُمْ بِالنَّبْلِ فَقَتَلُوا عَاصِما، ونَزَل إلَيْهِمْ ثَلاثَةُ نَفَرٍ على العهدِ والمِيثاق، مِنْهُمْ خُبيْب،وزَيْدُ بنُ الدَّثِنِة ورَجُلٌ آخَر، فَلَمَّا اسْتَمْكَنُوا مِنْهُمْ أطْلَقُوا أوْتَار قِسِيِّهم، فرَبطُوهُمْ بِها، قَال الرَّجلُ الثَّالِث: هذا أوَّلُ الغَدْرِ واللَّهِ لا أصحبُكمْ إنَّ لي بهؤلاءِ أُسْوة، يُريدُ القَتْلى ، فَجرُّوهُ وعالجوه، فَأبي أنْ يَصْحبَهُم، فَقَتَلُوه، وانْطَلَقُوا بخُبَيْب،وَزيْدِ بنِ الدَّثِنَة، حتى بَاعُوهُما بمكَّةَ بَعْد وَقْعةِ بدر، فَابتَاعَ بَنُو الحارِثِ ابنِ عامِرِ بن نوْفَلِ بنِ عَبْدِ مَنَافٍ خُبَيْبا، وكانَ خُبَيبُ هُوَ قَتَل الحَارِثَ يَوْمَ بَدْر، فلَبِثَ خُبيْبٌ عِنْدهُم أسِيراً حَتى أجْمَعُوا على قَتْلِه، فَاسْتَعارَ مِنْ بعْضِ بنَاتِ الحارِثِ مُوسَى يَسْتحِدُّ بهَا فَأَعَارَتْه، فَدَرَجَ بُنَيُّ لهَا وَهِي غَافِلةٌ حَتى أَتَاه، فَوَجَدْتُه مُجْلِسَهُ عَلى فَخذِهِ وَالمُوسَى بِيده، فَفَزِعتْ فَزْعَةً عَرَفَهَا خُبَيْب،فَقَال: أتَخْشيْنَ أن أقْتُلَهُ ما كُنْتُ لأفْعل ذلك، قَالَت: وَاللَّهِ ما رأيْتُ أسِيراً خَيْراً مِنْ خُبيب،فواللَّهِ لَقَدْ وَجدْتُهُ يوْماً يأَكُلُ قِطْفاً مِنْ  عِنبٍ في يدِه، وإنَّهُ لمُوثَقٌ بِالحديدِ وَما بمَكَّةَ مِنْ ثمَرَة، وَكَانَتْ تقُولُ: إنَّهُ لَرزقٌ رَزقَهُ اللَّه خُبَيبا، فَلَمَّا خَرجُوا بِهِ مِنَ الحَرمِ لِيقْتُلُوهُ في الحِل، قَال لهُم خُبيب: دعُوني أُصلي ركعتَيْن، فتَرَكُوه، فَركعَ رَكْعَتَيْنِ، فقال: واللَّهِ لَوْلا أنْ تَحسَبُوا أنَّ مابي جزَعٌ لَزِدْت: اللَّهُمَّ أحْصِهمْ عددا، واقْتُلهمْ بَدَدا، ولا تُبْقِ مِنْهُم أحدا. وقال:

فلَسْتُ أُبالي حينَ أُقْتلُ مُسْلِماً         على أيِّ جنْبٍ كَانَ للَّهِ مصْرعِي

وذلِكَ في ذَاتِ الإلَهِ وإنْ يشَأْ         يُبَارِكْ عَلَى أوْصالِ شِلْوٍ مُمَزَّعِ  

 وكانَ خُبيْبٌ هُو سَنَّ لِكُلِّ مُسْلِمٍ قُتِلَ صبْراً الصَّلاةَ وأخْبَر ­ يعني النبي صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم. أصْحَابهُ يوْمَ أُصِيبُوا خبرهُم، وبعَثَ نَاسٌ مِنْ قُريْشٍ إلى عاصِم بن ثابتٍ حينَ حُدِّثُوا أنَّهُ قُتِل أنْ يُؤْتَوا بشَيءٍ مِنْهُ يُعْرف. وكَانَ قتَل رَجُلاً مِنْ عُظَمائِهِم، فبَعثَ اللَّه لِعَاصِمٍ مِثْلَ الظُّلَّةِ مِنَ الدَّبْر، فَحَمَتْهُ مِنْ رُسُلِهِم، فَلَمْ يقْدِرُوا أنْ يَقْطَعُوا مِنهُ شَيْئا. رواه البخاري.

 وفي الباب أحاديثٌ كَثِيرَةٌ صحِيحَةُ سبقت في مواضِعها مِنْ هذا الكتاب مِنها حديثُ الغُلام الذي كانَ يأتي الرَّاهِبَ والسَّاحِرَ ومِنْهَا حَديثُ جُرَيج، وحديثُ أصحَابِ الغار الذين أَطْبقَتْ علَيْهمُ الصَّخْرةُ، وحديثُ الرَّجُلِ الذي سَمِعَ صَوتاً في السَّحاب يقولُ: اسْقِ حدِيقة فلان، وغيرُ ذلك والدَّلائِلُ في الباب كثيرةٌ مَشْهُورة، وبِاللَّهِ التَّوْفِيق.

- از ابو هريره رضی الله عنه روايت شده که گفت:رسول الله صلی الله عليه وسلم ده گروه (دسته) را به شکل سريه فرستاده و عاصم بن ثابت انصاری رضی الله عنه را امير شان گرداند و رفتند، تا اينکه به منطقهء هداه بين عسفان و مکه رسيدند و برای قبيلهء از هذيل که بنی لحيان خوانده می شد، و آنها هم نزديک به صد نفر تير انداز را گرد آورده و قدمهای شان را تعقيب کردند. و چون عاصم و يارانش از تعقيب شان اطلاع يافتند، به جايی پناه بردند و گروه آنها را محاصره کرده و گفتند: فرود آييد و دستهای خود را بدهيد و عهد و پيمان ما با شما اين است که هيچکدام شما را نکشيم.

عاصم بن ثابت گفت: ای قوم! اما من به پيمان کافر فرود نمی آيم، بار خدايا پيامبرت صلی الله عليه وسلم را از حال ما خبر ساز و آنها را به تير زدند و عاصم را کشتند و سه نفر به عهد و پيمان آنها فرود آمدند که از جملهء شان خبيب و زيد بن دثنه و مردی ديگر بود و چون بر آنها دست يافتند، تارهای کمان خود را گسسته و آنها را بسته کردند. مرد سوم گفت: اين آغاز نيرنگ است والله، من با شما همراه نمی گردم. مرا به اين گروه اقتدايی است و ارادهء شهادت را داشت و او را کشيدند، ولی او امتناع ورزيد که همراه شان برود، بعد او را کشتند.

خبيب و زيد بن دثنه رضی الله عنهما برده شدند تا اينکه آن دو را بعد از حادثهء بدر در مکه فروختند. بنو الحارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف خبيب را خريدند و خبيب رضی الله عنه حارث را در واقعهء بدر کشته بود و خبيب رضی الله عنه در نزد آنها اسير ماند، تا اينکه به کشتن او همنظر شدند. وی از بعضی از دختران حارث تيغی طلبيد تا موی زير بغل را بزند.

پسرکی از او در حاليکه او بی خبر بود، نزد او آمد و زن او را در جايش بر زانوی خبيب رضی الله عنه ديد، در حاليکه تيغ در دستش بود و ترسيد طوری که خبيب آن را فهميده و گفت: آيا می ترسی که او را بکشم؟ من اينکار را نمی کردم. آن زن گفت: والله من اسيری بهتر از خبيب نديدم و والله روزی او را ديدم که خوشهء انگوری در دستش بود و می خورد در حاليکه او به غل و زنجير کشيده شده بود و در مکه هم ميوه ای وجود نداشت. و آن زن می گفت: آن روزی بود که خداوند به خبيب داده بود.

و چون او را از حرم خارج ساختند تا در منطقهء حل خارج حرم بکشند، خبيب رضی الله عنه،گفت: مرا بگذاريد که دو رکعت نماز بگزارم و او را گذاشتند و او دو رکعت نماز گزارد و گفت: سوگند به خداوند که اگر شما گمان نکنيد اين کاری که می کنم از ترس مرگ است بر آن (نماز) می افزودم و گفت: اللهم احصهم عدداً... پروردگارا! آنان را يک، يک نموده و يکسره هلاک شان کن و احدی از آنان را مگذار.

شعر: باک ندارم هنگاميکه مسلمان کشته می شوم که در کدام پهلو مرگم در راه خدا صورت گيرد، زيرا اينکار به خدا مربوط می شود و اگر بخواهد بر اعضای جسد پاره پاره برکت می نهد.

و خبيب رضی الله عنه کسی بود که برای هر مسلمانی که صابرانه کشته می شود، نماز را سنت نمود.

پيامبر صلی الله عليه وسلم در روزيکه گرفتار شدند، اصحاب خويش را از حال شان با خبر ساخت و عدهء از قريش بعد از آگاهی از قتل عاصم افرادی را فرستادند که چيزی از بدنش را بياورند که بدان شناخته شود، چون وی مردی از بزرگان شان را کشته بود و خداوند زنبورهای عسل را مثل ابر فرستاد و وی را از فرستادگان شان حمايت نمود و نتوانستند که چيزی از وی را قطع نمايند.

و در باب احاديث صحيحه بسياری است که در جاهای خود از اين کتاب گذشت که از آن جمله حديث بچه ای است که نزد راهب و ساحر می آمد.

و از جمله حديث جريج است و حديث ياران غار است آنانيکه سنگ بر در غار شان ايستاد و حديث مردی است که صدايی را در ابر شنيد که می گويد، باغچهء فلان را آبياری کن وغير از آن و دلائل در اينمورد بسيار زياد و مشهور است و توفيق از سوی باريتعالی است.

ش: قتل صابرانه آنست که شخص در حالتی کشته شود که قدرت دفاع از خود را ندارد.

 

- وعَن ابْنِ عُمر رضي اللَّه عنْهُما قال: ما سمِعْتُ عُمرَ رضي اللَّه عنْهُ يَقُولُ لِشَيءٍ قط: إنِّي لأظُنَّهُ كَذا إلاَّ كَانَ كَمَا يَظُن، رواهُ البُخَاري.

- از ابن عمر رضی الله عنهما روايت  شده که گفت:هرگز نشنيدم که عمر رضی الله عنه برای چيزی گفته باشد که من آن را چنين گمان می کنم، مگر اينکه مثل گمان او بود.

 

 

                              

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آپلود عکس" alt="بی گناهی یزید بن معاویه در شهادت حضرت حسین رضی الله عنه" title="بی گناهی یزید بن معاویه در شهادت حضرت حسین رضی الله عنه" width="60" height="60" class="img_posts" align="middle">بی گناهی یزید بن معاویه در شهادت حضرت حسین رضی الله عنه
    سه شنبه 28 مهر 1394
    آپلود عکس" alt="زرتشت_پیامبر دروغین ایران باستان" title="زرتشت_پیامبر دروغین ایران باستان" width="60" height="60" class="img_posts" align="middle">زرتشت_پیامبر دروغین ایران باستان
    پنجشنبه 16 مهر 1394
    آپلود عکس" alt="جاهلیت نو ظهور پشت نقاب پیشرفت؟!" title="جاهلیت نو ظهور پشت نقاب پیشرفت؟!" width="60" height="60" class="img_posts" align="middle">جاهلیت نو ظهور پشت نقاب پیشرفت؟!
    شنبه 17 مرداد 1394
    "" alt="دوستان حتما این کتاب را تهیه کنید..." title="دوستان حتما این کتاب را تهیه کنید..." width="60" height="60" class="img_posts" align="middle">دوستان حتما این کتاب را تهیه کنید...
    پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394
    نظرسنجی
    وبلاگ تا چه اندازه میتوانددر حال و اینده رضایت شما را جلب کند
    ندای وبلاگ

    ما با افتخار اعلام میکنیم

    که مدیران ونویسندگان این

    وبلاگ همیشه و با جان و دل

    وفادار و پایبند به تمام اصول و قوانین

    مذاهب اربعه و خصوصا مذهب والای شافعی

    میباشد.

    لذادست یاری به سوی تمام هم

    اندیشان دراز میکنیم تا در هر مطلب و

    مشکلی ما را از راهنمایی خودشان محروم

    نفرمایند.

    خواهشمندیم ما را فقط در دایره ی مذهب حضرت

    شافعی رضی الله عنه راهنمایی یا رفع اشکال نمایید.

    حتما بخوانید

    یک شخصی گفت:الله اکبر

    بعد گفت:لااله الاالله محمدرسول الله

    بعد گفت:سبحان الله وبحمده سبحان الله العظیم

    بعد گفت:لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین

    این شخص70000نیکی را بدست آورد.

    این شخص خود شما هستید.

    مبارکتان باد.

    آمار سایت
  • کل مطالب : 325
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 53
  • باردید دیروز : 253
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 330
  • بازدید ماه : 449
  • بازدید سال : 672
  • بازدید کلی : 41,643
  • کدهای اختصاصی

    سنت

    سنت یعنی تبدیل عادت

    به عبادت

    آن هم فقط با داشتن

    قصد آن سنت

    مثلا:همه انگشتر دارند

    اما به قصد تبعیت

    از عمل پیامبر همان عادت شما

    تبدیل 

    به عبادت میشود.

    به همین سادگی.

    دومین سالگرد وبلاگ اهل سنت وجماعت دهگلان

    دو سال از ایجاد وبلاگ اهل سنت و جماعت دهگلان میگذرد.

    از تمامی دوستان خواهشمندیم که با نظرات خود ما را در راه پیشرفت بیشتر یاری کنند.