loading...
اهل سنت وجماعت دهگلان
12345 بازدید : 21 دوشنبه 22 مهر 1392 نظرات (0)

- باب صبر

قال الله تعالی: { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ} آل عمران: ٢٠٠

قال تعالی: {وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ} البقرة: ١٥٥

قال تعالی: {إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ} الزمر: ١٠

قال تعالی: {وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ} الشورى: ٤٣

قال  تعالی: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ} البقرة: ١٥٣

قال تعالی: {وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ} محمد: ٣١

وَالآياتُ في الأمر و الصَّبْر وَبَيانِ فَضْلهِ كَثيرةٌ مَعْرُوفةٌ .

خداوند می فرمايد: ای کسانی که ايمان آورده ايد صبر کنيد و همديگر را به صبر دعوت نمائيد. آل عمران: 200.

و هم می فرمايد: همانا شما را به چيزی از ترس و گرسنگی و کمی مالها و جانها و ميوه ها آزمايش می کنيم و مژده بده صبر کنندگان را. بقره: 155

و هم می فرمايد: همانا مزد صبر کنندگان بيشمار داده می شود. زمر:10

و هم می فرمايد: هر آئينه آنکه صبر کند و بيامرزد همانا اين کار از زمرهء کارهای مقصود ايست. شوری: 43

و هم می فرمايد: هر آئينه شما را آزمايش می کنيم تا مجاهدين و صابرين شما را بدانيم. (به علم ظهور). محمد: 31

وعن أبي مَالِكٍ الْحَارِثِ بْنِ عَاصِم الأشْعريِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: « الطُّهُورُ شَطْرُ الإِيمَان، وَالْحَمْدُ للَّه تَمْلأَ الْميزانَ وسُبْحَانَ الله والحَمْدُ للَّه تَمْلآنِ أَوْ تَمْلأ مَا بَيْنَ السَّموَات وَالأَرْضِ وَالصَّلاَةِ نور، والصَّدَقَةُ بُرْهَان، وَالصَّبْرُ ضِيَاء، والْقُرْآنُ حُجَّةُ لَكَ أَوْ عَلَيْك. كُلُّ النَّاس يَغْدُو، فَبِائِعٌ نَفْسَهُ فمُعْتِقُها، أَوْ مُوبِقُهَا» رواه مسلم.

 

 

- از ابو مالک حارث بن عاصم الاشعری رضی الله عنه روايت است که:

رسول الله صلی الله عليه وسلم  فرمود: پاکی نصف ايمان است. الحمد لله ميزان را پر می کند و سبحان الله و الحمد لله پر می کنند هردو و يا پر می کنند بين آسمانها و زمين را، و نماز نور و روشنائی است و صدقه دليل است و صبر روشنی است و قرآن دليل است بنفع يا به ضرر تو، هر انسان صبح می کند و سپس خويشتن را می فروشد، يکی نفسش را آزاد می کند (از عذاب) و ديگری هلاکش می کند.

 

- وَعَنْ أبي سَعيدٍ بْن مَالِك بْن سِنَانٍ الخُدْرِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا أَنَّ نَاساً مِنَ الأنصَارِ سَأَلُوا رَسُولَ الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم فأَعْطاهُم، ثُمَّ سَأَلُوهُ فَأَعْطَاهُم، حَتَّى نَفِد مَا عِنْدَه، فَقَالَ لَهُمْ حِينَ أَنَفَقَ كُلَّ شَيْءٍ بِيَدِه: « مَا يَكُنْ مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ أدَّخِرَهُ عَنْكُم، وَمَنْ يسْتعْفِفْ يُعِفَّهُ الله وَمَنْ يَسْتَغْنِ يُغْنِهِ اللَّه، وَمَنْ يَتَصَبَّرْ يُصَبِّرْهُ اللَّه. وَمَا أُعْطِىَ أَحَدٌ عَطَاءً خَيْراً وَأَوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ » مُتَّفَقٌ عَلَيْه.

– از ابو سعيد سعد بن مالک بن سنان الخدری رضی الله عنهما روايت است که:

مردی از انصار از پيامبر صلی الله عليه وسلم چيزی درخواست کرد، پيامبر صلی الله عليه وسلم حاجت او را برآورد. باز سئوال نمود، باز برايش داد، تا اينکه همهء آنچه که نزد شان بود تمام شد و بعد از آنکه تمام آنچه را که در دست شان بود نفقه دادند، فرمودند: اگر مالی در دستم باشد آنرا از شما دريغ نمی کنم، و کسی که سئوال نکند خداوند او را عفيف نگه می دارد، و کسی که خود را به صبر وادارد، خداوند به وی توفيق صبر می دهد، برای هيچکس بخشش و عطائی بهتر و وسيع تر از صبر داده نشده است.

ش: معنای حديث چنين است که آنکه از سئوالگری امتناع ورزد، خداوند در عوض آبرويش را حفظ کرده و مشکل فقرش را چاره سازی می کند، و آنکه با نياز به خدای تعالی از غير او بی نيازی جويد، خداوند به وی می دهد آنچه را که بدان از سئوالگری بی نياز شود وبه وی غنای نفسی ارزانی می کند و کسی که خود را با ترک سئوال عادت دهد و صبر کند تا رزقی به وی فرا رسد، خداوند وی را توانائی دهد و وی را برای تحمل سختی ها آماده نموده و کمک خدا يار و مددگار وی شود و به مقصودش رسد.

- وَعَنْ أبي يَحْيَى صُهَيْبِ بْنِ سِنَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قال: قَالَ رَسُولُ الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: «عَجَباً لأمْرِ الْمُؤْمِنِ إِنَّ أَمْرَهُ كُلَّهُ لَهُ خَيْر، وَلَيْسَ ذَلِكَ لأِحَدٍ إِلاَّ للْمُؤْمِن: إِنْ أَصَابَتْهُ سَرَّاءُ شَكَرَ فَكَانَ خَيْراً لَه، وَإِنْ أَصَابَتْهُ ضَرَّاءُ صَبَرَ فَكَانَ خيْراً لَهُ » رواه مسلم.

- از ابو يحيی صهيب بن سنان رضی الله عنه روايت است که:

آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: کار مسلمان انسان را به شگفتی و تعجب وا ميدارد. زيرا همهء کارش برای او خير است، و اين امر برای هيچکس جز مسلمان ممکن نيست. اگر به وی فراخی و آسانی روی دهد شکر کند، برايش خير است، و اگر به او سختی برسد هم صبر کند برايش خير است.

- وعنْ أَنسٍ رضِيَ الله عنْهُ قال: لمَّا ثقُلَ النَّبِيُّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم جَعَلَ يتغشَّاهُ الكرْبُ فقَالتْ فاطِمَةُ رَضِيَ الله عنْهَا: واكَرْبَ أبَتَاه، فَقال: « ليْسَ عَلَى أبيك كرْبٌ بعْدَ اليَوْمِ » فلمَّا مَاتَ قالَت: يَا أبتَاهُ أَجَابَ ربّاً دعَاه، يا أبتَاهُ جنَّةُ الفِرْدَوْسِ مأوَاه، يَا أَبَتَاهُ إِلَى جبْريلَ نْنعَاه، فلَمَّا دُفنَ قالتْ فاطِمَةُ رَضِيَ الله عَنهَا: أطَابتْ أنفسُكُمْ أَنْ تَحْثُوا عَلَى رسُول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم التُّراب؟ روَاهُ البُخاري.

- از انس رضی الله عنه روايت است که:

چون پيامبر صلی الله عليه وسلم مريض شدند، شدت سکرات موت بر ايشان عارض می شد، فاطمه رضی الله عنها گفت: وای بر اين رنج و شدتی که بر پدرم است. آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: بعد از امروز بر پدرت رنجی نيست، چون ايشان وفات يافتند، حضرت فاطمه رضی الله عنها گفت: ای پدرم، که دعوت رب را اجابت نمود، ای پدرم، که جنت الفردوس جايگاه اوست، ای پدرم که خبر وفاتش را به جبرئيل عليه السلام می رسانيم. چون دفن گرديد گفت: آيا برای تان خوش گذشت که بر پيامبر صلی الله عليه وسلم خاک ريختيد؟

- وعنْ أبي زيْد أُسامَة بن زيد حَارثَةَ موْلَى رسُول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم وحبَّهِ وابْنِ حبِّهِ رضـِيَ الله عنهُمَا، قال: أَرْسلَتْ بنْتُ النَّبِيِّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: إنَّ ابْنِي قَدِ احتُضِرَ فاشْهدْنَا، فأَرسَلَ يقْرِئُ السَّلامَ ويَقُول: « إن للَّه مَا أَخَذ، ولهُ مَا أعْطَى ، وكُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بأجَلٍ مُسمَّى ، فلتصْبِر ولتحْتسبْ » فأرسَلَتْ إِليْهِ تُقْسمُ عَلَيْهِ ليأْتينَّها. فَقَامَ وَمَعَهُ سَعْدُ بْنُ عُبادَةَ، وَمُعَاذُ ابْنُ جَبَل، وَأُبَيُّ بْنَ كَعْب، وَزَيْدُ بْنِ ثاَبِت، وَرِجَالٌ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُم، فَرُفِعَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم الصبي، فأقعَدَهُ في حِجْرِهِ ونَفْسُهُ تَقعْقع، فَفَاضتْ عَيْناه، فقالَ سعْد: يَا رسُولَ الله مَا هَذَا؟ فقالَ: « هَذِهِ رَحْمةٌ جعلَهَا اللَّهُ تعَلَى في قُلُوبِ عِبَادِهِ » وفي روِايةٍ : « في قُلُوبِ منْ شَاءَ مِنْ عِبَادِهِ وَإِنَّمَا يَرْحَمُ اللَّهُ منْ عِبَادِهِ الرُّحَمَاءَ » مُتَّفَقٌ عَلَيْه.

- از اسامة بن زيد بن حارثه، آزاد کرده و دوست و فرزند دوست رسول خدا صلی الله عليه وسلم روايت می کند که گفت:

دختر پيامبر صلی الله عليه وسلم کسی را فرستاد که پسرم در حالت نزع قرار دارد، نزد ما بيائيد. آنحضرت صلی الله عليه وسلم کسی را فرستاد تا سلام بفرستد و بگويد: برای خدا است آنچه را که گرفت، و برای خداست آنچه را که داد. و هر چيز در نزد او وقت معينی دارد بايد وی (مادرش) صبر کند و اجرش را از خدا بخواهد، باز کسی را فرستاد تا او را قسم دهد که نزدش بيايد. آنحضرت صلی الله عليه وسلم برخاستند، سعد بن عباده، معاذ بن جبل، ابی بن کعب، زيد بن ثابت و عدهء ديگری رضی الله عنهم  هم با ايشان برخاستند، پسر را به حضور آنحضرت صلی الله عليه وسلم آوردند، ايشان پسر را در بغل خويش گرفتند در حاليکه جانش مضطرب بود و بشدت می زد، ناگهان اشک از چشمان شان جاری شد. سعد گفت: يا رسول الله اين چيست؟ آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: اين رحمت است که خداوند در دل بندگان خود نهاده است.

و در روايتی، در دل کسی که خواسته از بندگانش نهاده و همانا خداوند فقط بندگان رحم دلش را مورد مرحمت خويش قرار می دهد.

ش: حديث می رساند که اشکی که از اندوه بدون اختيار از چشم سرازير می شود مورد بخشش الهی است و منهی عنه جزع فزع و بی صبری است.

چنانچه در آن ترغيب صورت گرفته به شفقت و رحمت بر خلق الله و بيم از سنگدلی و انجماد چشم.

- وَعَنْ صُهَيْبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قال: « كَانَ مَلِكٌ فيِمَنْ كَانَ قبْلَكُمْ، وَكَانَ لَهُ سَاحِر، فَلَمَّا كَبِرَ قَالَ لِلْمَلِك: إِنِّي قَدْ كَبِرْتُ فَابعَثْ إِلَيَّ غُلاَماً أُعَلِّمْهُ السِّحْر، فَبَعَثَ إِلَيْهِ غُلاَماً يعَلِّمُه، وَكَانَ في طَريقِهِ إِذَا سَلَكَ رَاهِبٌ، فَقَعَدَ إِلَيْهِ وَسَمِعَ كَلاَمهُ فأَعْجَبه، وَكَانَ إِذَا أَتَى السَّاحِرَ مَرَّ بالرَّاهِب وَقَعَدَ إِلَيْه، فَإِذَا أَتَى السَّاحِرَ ضَرَبَه، فَشَكَا ذَلِكَ إِلَى الرَّاهِبِ فقال: إِذَا خَشِيتَ السَّاحِر فَقُل: حبَسَنِي أَهْلي، وَإِذَا خَشِيتَ أَهْلَكَ فَقُلْ: حَبَسَنِي السَّاحر.

فَبيْنَمَا هُو عَلَى ذَلِكَ إذْ أتَى عَلَى دابَّةٍ عظِيمَة قدْ حَبَسَت النَّاس فقال: اليوْمَ أعْلَمُ السَّاحِرُ أفْضَل أم الرَّاهبُ أفْضل؟ فأخَذَ حجَراً فقال: اللهُمَّ إنْ كان أمْرُ الرَّاهب أحَبَّ إلَيْكَ مِنْ أَمْرِ السَّاحِرِ فاقتُلْ هَذِهِ الدَّابَّة حتَّى يمْضِيَ النَّاس، فرَماها فقتَلَها ومَضى النَّاسُ، فأتَى الرَّاهب فأخبَره. فقال لهُ الرَّاهب: أىْ بُنيَّ أَنْتَ اليوْمَ أفْضلُ منِّي، قدْ بلَغَ مِنْ أمْركَ مَا أَرَى ، وإِنَّكَ ستُبْتَلَى ، فإنِ ابْتُليتَ فَلاَ تدُلَّ علي، وكانَ الغُلامُ يبْرئُ الأكْمةَ والأبرص، ويدَاوي النَّاس مِنْ سائِرِ الأدوَاء. فَسَمعَ جلِيسٌ للملِكِ كانَ قدْ عمِىَ، فأتَاهُ بهداياَ كثيرَةٍ فقال: ما ههُنَا لك أجْمَعُ إنْ أنْتَ شفَيْتني، فقال إنِّي لا أشفِي أحَداً، إِنَّمَا يشْفِي الله تعَالى، فإنْ آمنْتَ بِاللَّهِ تعَالَى دعوْتُ الله فشَفاك، فآمَنَ باللَّه تعَالى فشفَاهُ اللَّهُ تَعَالَى ، فأتَى المَلِكَ فجَلَس إليْهِ كما كانَ يجْلِسُ فقالَ لَهُ المَلك: منْ ردَّ علَيْك بصَرك؟ قال: ربِّي. قَالَ: ولكَ ربٌّ غيْرِي؟، قال: رَبِّي وربُّكَ الله، فأَخَذَهُ فلَمْ يزلْ يُعذِّبُهُ حتَّى دلَّ عَلَى الغُلاَمِ فجئَ بِالغُلاَم، فقال لهُ المَلك: أىْ بُنَيَّ قدْ بَلَغَ منْ سِحْرِك مَا تبْرئُ الأكمَهَ والأبرَصَ وتَفْعلُ وَتفْعَلُ فقال: إِنَّي لا أشْفي أَحَدا، إنَّما يشْفي الله تَعَالَى، فأخَذَهُ فَلَمْ يزَلْ يعذِّبُهُ حتَّى دلَّ عَلَى الرَّاهب، فجِئ بالرَّاهِبِ فقيل لَه: ارجَعْ عنْ دِينكَ، فأبَى ، فدَعا بالمنْشَار فوُضِع المنْشَارُ في مفْرقِ رأْسِهِ، فشقَّهُ حتَّى وقَعَ شقَّاه، ثُمَّ جِئ بجَلِيسِ المَلكِ فقِلَ لَه: ارجِعْ عنْ دينِكَ فأبَى ، فوُضِعَ المنْشَارُ في مفْرِقِ رَأسِه، فشقَّهُ به حتَّى وقَع شقَّاه، ثُمَّ جئ بالغُلامِ فقِيل لَه: ارجِعْ عنْ دينِك، فأبَى ، فدَفعَهُ إِلَى نَفَرٍ منْ أصْحابِهِ فقال: اذهبُوا بِهِ إِلَى جبَلِ كَذَا وكذَا فاصعدُوا بِهِ الجبل، فـإذَا بلغتُمْ ذروتهُ فإنْ رجعَ عنْ دينِهِ وإِلاَّ فاطرَحوهُ فذهبُوا به فصعدُوا بهِ الجَبَل فقال: اللَّهُمَّ اكفنِيهمْ بمَا شئْت، فرجَف بِهمُ الجَبَلُ فسَقطُوا، وجَاءَ يمْشي إِلَى المَلِك، فقالَ لَهُ المَلك: ما فَعَلَ أَصحَابك؟ فقال: كفانيهِمُ الله تعالَى ، فدفعَهُ إِلَى نَفَرَ منْ أصْحَابِهِ فقال: اذهبُوا بِهِ فاحملُوه في قُرقُور وَتَوسَّطُوا بِهِ البحْر، فإنْ رَجَعَ عنْ دينِهِ وإلاَّ فَاقْذفُوه، فذَهبُوا بِهِ فقال: اللَّهُمَّ اكفنِيهمْ بمَا شِئْت، فانكَفَأَتْ بِهِمُ السَّفينةُ فغرِقوا، وجَاءَ يمْشِي إِلَى المَلِك. فقالَ لَهُ الملِك: ما فَعَلَ أَصحَابك؟ فقال: كفانِيهمُ الله تعالَى . فقالَ للمَلِكِ إنَّك لسْتَ بقَاتِلِي حتَّى تفْعلَ ما آمُركَ بِه. قال: ما هُو؟ قال: تجْمَعُ النَّاس في صَعيدٍ واحد، وتصلُبُني عَلَى جذْع، ثُمَّ خُذ سهْماً مِنْ كنَانتِي، ثُمَّ ضعِ السَّهْمِ في كَبدِ القَوْسِ ثُمَّ قُل: بسْمِ اللَّهِ ربِّ الغُلاَمِ ثُمَّ ارمِنِي، فإنَّكَ إذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ قَتَلْتنِي. فجَمَع النَّاس في صَعيدٍ واحِد، وصلَبَهُ عَلَى جذْع، ثُمَّ أَخَذَ سهْماً منْ كنَانَتِه، ثُمَّ وضَعَ السَّهمَ في كبِدِ القَوْسِ، ثُمَّ قال: بِسْم اللَّهِ رَبِّ الغُلام، ثُمَّ رمَاهُ فَوقَعَ السَّهمُ في صُدْغِه، فَوضَعَ يدَهُ في صُدْغِهِ فمَات. فقَالَ النَّاس: آمَنَّا بِرَبِّ الغُلاَم، فَأُتِىَ المَلكُ فَقِيلُ لَه: أَرَأَيْت ما كُنْت تحْذَر قَدْ وَاللَّه نَزَلَ بِك حَذرُك. قدْ آمنَ النَّاس. فأَمَرَ بِالأخدُودِ بأفْوَاهِ السِّكك فخُدَّتَ وَأضْرِمَ فِيها النيرانُ وقال: مَنْ لَمْ يرْجَعْ عنْ دينِهِ فأقْحمُوهُ فِيهَا أوْ قيلَ لَه: اقْتَحم، ففعَلُوا حتَّى جَاءتِ امرَأَةٌ ومعَهَا صَبِيٌّ لهَا، فَتقَاعَسَت أنْ تَقعَ فِيهَا، فقال لَهَا الغُلاَم: يا أمَّاهْ اصبِرِي فَإِنَّكَ عَلَي الحَقِّ » روَاهُ مُسْلَم.

- از صهيب رضی الله عنه روايت است که آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود:

در زمان قبل از شما پادشاهی بود، ساحری داشت. چون پير شد به شاه گفت که من پير شده ام پسری را برايم بفرست تا وی را تعليم سحر دهم، شاه هم پسری را نزدش فرستاد تا وی را تعليم سحر دهد در رهگذار اين پسر، راهبی وجود داشت که اين پسر نزدش می نشست و چون پيش ساحر می آمد ساحر او را می زد، وی به راهب شکايت کرد، راهب گفت: چون از ساحر ترسيدی بگو که خانواده ام مرا نگه داشته اند، چون از خانواده ات ترسيدی بگو ساحر مرا نگه داشت. در اين اثناء او با حيوان بزرگی روبرو شد که مانع مردم شده بود با خود گفت: امروز می دانم که ساحر بهتر است يا راهب؟

سپس سنگی را برداشته و گفت: بار خدايا  اگر کار راهب از کار ساحر در نزدت پسنديده تر است، اين حيوان را بکش تا مردم بروند بعداً سنگ را انداخته و حيوان را کشت و مردم رفتند. او نزد راهب آمده جريان را برايش گفت. راهب گفت: پسرکم تو امروز از من بهتری، کارت بجايی رسيده که من مشاهده می کنم حتماً خداوند ترا آزمايش می کند و اگر آزمايش شدی مرا به کسی معرفی مکن.

اين پسر، کور مادرزاد و پيس مادرزاد را شفا داده مردم را از ديگر امراض  درمان می نمود. مردی از هم نشينان شاه که مدتی به اين طرف کور شده بود با هدايای زياد نزدش آمده گفت: اگر مرا شفا دهی، همهء اين اموال را به تو می دهم. پسر گفت: من کسی را شفا نمی دهم، بلکه خداوند شفا می دهد. اگر تو به خدای تعالی ايمان آوری از خدا می خواهم تا تو را شفا دهد. آن شخص به خدای تعالی ايمان آورده شفا يافت و نزد شاه آمد و مثل سابق در حضورش نشست. شاه به وی گفت: چه کسی دو باره بينائيت را برای تو پس داد؟ مرد گفت خدای من. شاه گفت: آيا تو غير از من خدائی داری؟

مرد گفت: الله خدای من و تو است. شاه وی را گرفته شکنجه نمود تا اينکه پسرک را نشان داد. پسر را آوردند. شاه به وی گفت: پسرکم آگاهی تو در سحر بجايی رسيده که کور و پيس را شفا می دهی و چنين و چنان می کنی؟

پسرک گفت: من کسی را شفا نمی دهم. شفا دهنده الله است. شاه وی را گرفته شکنجه نمود تا اينکه راهب را معرفی کرد. راهب را آوردند. شاه به راهب گفت: از دين خود برگرد، راهب نپذيرفت، شاه اره خواست اره را بر فرق سرش گذاشته او را دو شق نمودند که شقه هايش  افتاد سپس همنشين شاه آورده شد و به وی گفته شد، که از دينت برگرد، ولی او امتناع ورزيد. اره را بر فرق سرش گذاشتند و او را با اره شق کردند، که شقه هايش بر زمين افتاد. سپس پسرک  را آوردند و به وی گفتند که از دينت برگرد، ولی نپذيرفت. او را به گروهی از يارانش داد و گفت: او را به کوه فلان و فلان برده به کوه بالا کنيد، چون به قله رسيديد اگر از دينش برگشت خوب، ورنه او را از آنجا بياندازيد. آنها او را به کوه برده بالا نمودند.

وی گفت: خدايا به هر نحوی که می دانی مرا از شر شان باز دار. کوه لرزيد و آنها مردند. و وی نزد شاه آمد. شاه گفت: همراهانت کجا شدند. پسر گفت: خداوند مرا از شر شان حفظ فرمود. شاه باز او را به دست چند نفر از يارانش داده گفت: او را برده در کشتی سوار کرده  و به وسط دريا ببريد، اگر از دينش  بازگشت خوب، ورنه او را به دريا بياندازيد. او را بردند. او گفت: خدايا مرا هر طوری که خواهی از شر شان در امان بدار. کشتی شان سر نگون شد و آنان همه غرق گرديدند. باز نزد شاه آمد، شاه گفت: همراهانت چه شدند؟ پسرک گفت: خداوند مرا از شرشان حفظ کرد و برای شاه گفت: تو قاتل من نخواهی شد تا به آنچه می گويم عمل کنی. شاه گفت: آن چيست؟ او گفت: همهء مردم را در يک زمين هموار جمع کنی و مرا به شاخهء خرما بدار کشی، سپس تيری از تيردانم کشيده آنرا در وسط کمان بگذار و بعد بگو بنام الله پروردگار بچه و پس از آن مرا بزن. اگر اين کار را انجام دهی مرا می توانی بکشی. وی مردم را در يک زمين جمع نموده و او را بر شاخهء درخت خرما بدار کشيده و تيری از تيردانش گرفته  در وسط کمان گذاشته و گفت: بنام الله خداوند اين پسر و سپس تير را رها کرد. تير در نرمی گوش پسر اصابت کرده و پسر دستش را بر نرمی گوشش گذاشته ومرد. مردم گفتند: ايمان آورديم به خدای اين پسر. مردم نزد شاه آمدند و به او گفتند: ديدی از آنچه می ترسيدی بسرت آمد، و همهء مردم ايمان آوردند. شاه دستور داد که در ابتدای کوچه ها گودالها درست کنند، اين کار عملی شد و در آن آتش افروخته شد و گفت: کسی از دينش بر نگردد او را به زور در در آن بيندازيد يا اينکه بوی می گفتند: در آ! همه اين کار را کردند تا اينکه زنی با پسر کوچکش رسيد و توقف کرد از اينکه به آن درايد. پسر برايش گفت: ای مادر صابر باش زيرا تو برحق هستی

- وَعَنْ أَنَسٍ رَضِي اللَّهُ عَنْهُ قال: مَرَّ النَّبِيُّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم بِامْرَأَةٍ تَبْكِي عِنْدَ قَبْرٍ فَقال: «اتَّقِي الله وَاصْبِرِي » فَقَالَت: إِلَيْكَ عَنِّي، فَإِنِّكَ لَمْ تُصَبْ بمُصِيبتى، وَلَمْ تعْرفْه، فَقيلَ لَها: إِنَّه النَّبِيُّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، فَأَتتْ بَابَ النَّبِّي صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، فلَمْ تَجِد عِنْدَهُ بَوَّابين، فَقالت: لَمْ أَعْرِفْك، فقال: « إِنَّما الصَّبْرُ عِنْدَ الصَّدْمَةِ الأولَى » متفقٌ عليه.

وفي رواية لمُسْلم: « تَبْكِي عَلَى صَبيٍّ لَهَا » .

- از انس رضی الله عنه روايت است که گفت:

پيامبر صلی الله عليه وسلم از کنار زنی گذشتند که در برابر قبری می گريست، فرمودند: ای زن از خدا بترس و صبر کن، آن زن گفت: از من دور شو، زيرا تو به مصيبتم گرفتار نشده ای. پيامبر صلی الله عليه و سلم را نشناخت. به او گفته شد که اين شخص پيامبر صلی الله عليه وسلم است. وی به آستانهء خانهء آنحضرت صلی الله عليه وسلم آمده و دربانان در کنار آن نيافت و گفت: ببخشيد شما را نشناختم. آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: صبر در برابر مصيبت بهتر است.

و در روايتی در مسلم آمده که آن زن بر طفلش می گريست.

- وَعَنْ أبي هَرَيرَةَ رَضي اللَّه عنه أَنَّ رَسُولَ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قال: « يَقولُ اللَّهُ تَعَالَى: مَا لِعَبْدِي المُؤْمِنِ عِنْدِي جَزَاءٌ إِذَا قَبضْتُ صَفِيَّهُ مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا ثُمَّ احْتَسَبهُ إِلاَّ الجَنَّة » رواه البخاري.

- از ابو هريرة رضی الله عنه روايت است که:

رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمود: خداوند می فرمايد: هرگاه محبوب بندهء مؤمنم از اهل دنيا را از او بگيرم و او محض برايم صبر نمايد، جزايی در نزدم جز بهشت ندارد.

- وعَنْ عائشَةَ رضي اللَّهُ عنها أنَهَا سَأَلَتْ رسولَ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم عَن الطَّاعون، فَأَخبَرَهَا أَنَهُ كَانَ عَذَاباً يَبْعَثُهُ اللَّه تعالى عَلَى منْ يَشَاء، فَجَعَلَهُ اللَّهُ تعالَى رحْمةً للْمُؤْمنِين، فَلَيْسَ مِنْ عَبْدٍ يَقَعُ في الطَّاعُون فَيَمْكُثُ في بلَدِهِ صَابِراً مُحْتَسِباً يَعْلَمُ أَنَّهُ لاَ يُصِيبُهُ إِلاَّ مَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ إِلاَّ كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ الشَّهِيدِ » رواه البخاري.

 

- از عايشه رضی الله عنها روايت است که:

وی از رسول خدا صلی الله عليه وسلم در بارهء طاعون پرسيد. آنحضرت صلی الله عليه وسلم وی را با خبر ساختند که طاعون عذابی بوده که خداوند آنرا بر کسی که می خواست نازل می نمود. و خداوند آنرا برای مؤمنان رحمت قرار داده است. پس هر بندهء که در برابر طاعون قرار گيرد و در شهر خويش صبر نموده از خدا مزد بطلبد و بداند که به وی جز آنچه که خداوند برايش نوشته نمی رسد، مگر اينکه خداوند به وی مزد شهيد را ارزانی می دارد.

- وعَنْ أَنسٍ رضي اللَّه عنه قال: سَمِعْتُ رسول اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم يقول: « إنَّ اللَّه عَزَّ وجَلَّ قال: إِذَا ابْتَلَيْتُ عَبدِي بحبيبتَيْهِ فَصبَرَ عَوَّضْتُهُ مِنْهُمَا الْجنَّةَ » يُريدُ عينيْه، رواه البخاري.

- از انس رضی الله عنه روايت است که گفت:

از رسول الله صلی الله عليه وسلم شيدم که فرمود: خداوند عزوجل می فرمايد: هرگاه بندهء را به فقدان دو حبيبش ابتلاء کنم (نور دو چشمش را بگيرم) و صبر کند در عوض آن به وی بهشت می دهم.

- وعنْ عطاءِ بْن أَبي رَباحٍ قال: قالَ لِي ابْنُ عبَّاسٍ رضي اللَّهُ عنهُمَا ألا أريكَ امْرَأَةً مِن أَهْلِ الجَنَّة؟ فَقُلت: بلَى ، قال: هذِهِ المْرأَةُ السوْداءُ أَتَتِ النبيَّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم فقالَت: إِنِّي أُصْرَع، وإِنِّي أَتكَشَّف، فَادْعُ اللَّه تعالى لِي قال: « إِن شئْتِ صَبَرْتِ ولكِ الْجنَّةُ، وإِنْ شِئْتِ دعَوْتُ اللَّه تَعالَى أَنْ يُعافِيَكِ » فقَالت: أَصْبر، فَقالت: إِنِّي أَتَكشَّف، فَادْعُ اللَّه أَنْ لا أَتكشَّف، فَدَعَا لَهَا. متَّفقٌ عليْه.

- از عطاء بن ابی رباح رحمة الله عليه روايت است که:

ابن عباس رضی الله عنهما بمن گفت: آيا به تو زنی را از اهل بهشت نشان بدهم؟

 گفتم: بلی! گفت: اين زن سياه به حضور پيامبر صلی الله عليه وسلم آمده و گفت: من به مرض صرع  گرفتار می شوم و بعضی از بدنم ظاهر می شود و برای من دعا کن.

آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: اگر بخواهی صبر کنی، برايت در عوض آن بهشت است و اگر می خواهی از خداوند بخواهم که ترا تندرست نمايد. آن زن گفت: صبر می کنم. و گفت: بعضی بدنم ظاهر می شود از خداوند بخواه که بدنم ظاهر نشود. آنحضرت صلی الله عليه وسلم برايش دعا کرد.

- وعنْ أَبي عبْدِ الرَّحْمنِ عبْدِ اللَّه بنِ مسْعُودٍ رضيَ اللَّه عنه قال: كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلى رسولِ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم يحْكيِ نَبيّاً من الأَنْبِياء، صلواتُ اللَّهِ وسَلاَمُهُ عَليْهم، ضَرَبُهُ قَوْمُهُ فَأَدْمـوْهُ وهُو يمْسحُ الدَّم عنْ وجْهِه، يقُول: « اللَّهمَّ اغْفِرْ لِقَوْمي فإِنَّهُمْ لا يعْلمُونَ » متفقٌ عَلَيْه.

- از عبد الله بن مسعود رضی الله عنه روايت است که گفت:

گويی الآن من بسوی پيامبر صلی الله عليه وسلم نظر می کنم در حاليکه! او از پيامبری از پيامبران صلواة الله عليهم حکايت می کند که قومش او را زدند و آغشته به خونش کردند و او خون را از چهره اش پاک می کرد و می گفت: خداوندا قومم را بيامرز، زيرا آنها نمی دانند.

- وَعنْ أَبي سَعيدٍ وأَبي هُرَيْرة رضي اللَّه عَنْهُمَا عن النَّبيِّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قال: «مَا يُصِيبُ الْمُسْلِمَ مِنْ نَصَبٍ وَلاَ وَصَبٍ وَلاَ هَمٍّ وَلاَ حَزَن وَلاَ أَذًى وَلاَ غم، حتَّى الشَّوْكَةُ يُشَاكُها إِلاَّ كفَّر اللَّه بهَا مِنْ خطَايَاه » متفقٌ عليه.

- از ابو سعيد و ابو هريرة رضی الله عنهما روايت است که:

آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: هيچ خستگی و مرضی، غم و اندوه و اذيت و شکنجه به مسلمان نمی رسد حتی خاری که بپايش می خلد، مگر اينکه خداوند جل جلاله در برابر آن گناهانش را می آمرزد.

- وعن ابْن مسْعُود رضي اللَّه عنه قال: دَخلْتُ عَلى النَبيِّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم وَهُو يُوعَكُ فَقُلْتُ يا رسُولَ اللَّه إِنَّكَ تُوعكُ وَعْكاً شَدِيداً قال: « أَجَلْ إِنِّي أُوعَكُ كَمَا يُوعَكُ رَجُلانِ مِنْكُم» قُلْت: ذلك أَنَّ لَكَ أَجْريْن؟ قال: « أَجَلْ ذَلك كَذَلك مَا مِنْ مُسْلِمٍ يُصِيبُهُ أَذًى ، شوْكَةٌ فَمَا فوْقَهَا إلاَّ كَفَّر اللَّه بهَا سيئاته، وَحطَّتْ عنْهُ ذُنُوبُهُ كَمَا تَحُطُّ الشَّجرةُ وَرقَهَا » متفقٌ عليه.

- از ابو عبد الرحمن عبد الله بن مسعود رضی الله عنه روايت است که گفت:

بر پيامبر صلی الله عليه وسلم وارد شدم در حاليکه ايشان تب کرده بودند، گفتم: يا رسول الله! شما سخت تب کرده ايد. فرمود: بلی من برابر دو مرد شما تب می کنم. گفتم: اين برای آنست که شما دو اجر دريافت می کنيد؟ فرمود: بلی همين طور است. هيچ مسلمانی  نيست که اذيتی بوی برسد خار و بالاتر از آن، مگر اينکه خداوند در برابر آن گناهانش را بخشيده و کم می کند، مثل درختی که برگهايش می ريزد.

- وعنْ أَبي هُرَيرة رضيَ اللَّهُ عنه قال: قال رسولُ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: « مَنْ يُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَيْراً يُصِبْ مِنْهُ » : رواه البخاري.

- از ابو هريرة رضی الله عنه روايت است که:

آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: کسی که خداوند ارادهء خير به او داشته باشد، او را به مصيبتی گرفتار سازد" بدنی، مالی و يا زندانی شدن".

- وعَنْ أَنَسٍ رضي اللَّهُ عنه قال: قال رسولُ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: « لا يتَمنينَّ أَحدُكُمُ الْمَوْتَ لِضُرٍّ أَصَابَه، فَإِنْ كَانَ لا بُدَّ فاعلاً فليقُل: اللَّهُمَّ أَحْيني ما كَانَت الْحياةُ خَيراً لِي وتوفَّني إِذَا كَانَتِ الْوفاَةُ خَيْراً لِي » متفق عليه.

- از انس رضی الله عنه روايت است که:

رسول الله صلی الله عليه وسلم  فرمود: هيچکدام از شما بواسطهء مرضی که به وی رسيده مرگ را طلب نکند. گر حتما اين کار را می کند بايد بگويد: خدايا مرا زنده بدار تا زمانی که زندگی برايم بهتر است و  بميران زمانی که مرگ برايم بهتر است.

- وعنْ أبي عبدِ اللَّهِ خَبَّابِ بْن الأَرتِّ رضيَ اللَّهُ عنه قال: شَكَوْنَا إِلَى رسولِ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم وَهُو مُتَوسِّدٌ بُردةً لَهُ في ظلِّ الْكَعْبةِ ، فَقُلْنَا: أَلا تَسْتَنْصرُ لَنَا أَلا تَدْعُو لَنَا؟ فَقال: قَد كَانَ مَنْ قَبْلكُمْ يؤْخَذُ الرَّجُلُ فيُحْفَرُ لَهُ في الأَرْضِ في جْعلُ فِيهَا، ثمَّ يُؤْتِى بالْمِنْشارِ فَيُوضَعُ علَى رَأْسِهِ فيُجعلُ نصْفَيْن، ويُمْشطُ بِأَمْشاطِ الْحديدِ مَا دُونَ لَحْمِهِ وَعظْمِه، ما يَصُدُّهُ ذلكَ عَنْ دِينِه، واللَّه ليتِمنَّ اللَّهُ هَذا الأَمْر حتَّى يسِير الرَّاكِبُ مِنْ صنْعاءَ إِلَى حَضْرمْوتَ لا يخافُ إِلاَّ الله والذِّئْبَ عَلَى غنَمِه، ولكِنَّكُمْ تَسْتَعْجِلُونَ » رواه البخاري.

وفي رواية : « وهُوَ مُتَوسِّدٌ بُرْدةً وقَدْ لقِينَا مِنَ الْمُشْركِين شِدَّةً » .

- از ابو عبد الله خباب بن ارت رضی الله عنه روايت است که گفت:

به پيامبر صلی الله عليه وسلم شکايت کردم در حاليکه ايشان بردی (پتو) پوشيده و در سايهء خانهء کعبه بودند، گفتم: چرای برای ما طلب نصرت نمی کنيد و چرا برای ما دعا نمی کنيد؟ فرمودند: در گذشته مرد (مسلمان) گرفته شده و در گودالی که در زمين برای او حفر کرده بودند نهاده می شد، سپس اره بر سرش گذاشته شده و دو قسمت می شد، و سيخ های داغ شدهء آهنی را در زير گوشت و استخوانش فرو می کردند، او و وجودش را با آن سيخ ها شانه می کردند. با آن همه او را از دينش باز نمی داشت. بخدا سوگند هر آينه خداوند اين دين را به کمال خواهد رساند بنحوی که سواره از صنعاء به حضرموت برود و جز خدا و خطر گرگ بر گوسفندانش از چيزی نهراسد، ولی شما شتاب زده ايد.

و در روايتی آمده که ايشان بردی (لباس خط خط) را پوشيده بودند و ما هم از مشرکين اذيت و سختی ديده بوديم.

- وعن ابن مَسعُودٍ رضي اللَّه عنه قال: لمَّا كَانَ يَوْمُ حُنَيْنٍ آثر رسولَ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم نَاساً في الْقِسْمَةِ : فأَعْطَى الأَقْرعَ بْنَ حابِسٍ مائةً مِنَ الإِبِلِ وأَعْطَى عُييْنَةَ بْنَ حِصْنٍ مِثْلَ ذلِك، وأَعطى نَاساً منْ أشرافِ الْعربِ وآثَرهُمْ يوْمئِذٍ في الْقِسْمَةِ . فَقَالَ رجُل: واللَّهِ إنَّ هَذِهِ قِسْمةٌ ما عُدِلَ فِيها، وما أُريد فِيهَا وَجهُ اللَّه، فَقُلْتُ: واللَّه لأُخْبِرَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، فأتيتُهُ فَأخبرته بِما قال، فتغَيَّر وَجْهُهُ حتَّى كَانَ كَالصِّرْف. ثُمَّ قال: « فَمنْ يَعْدِلُ إِذَا لَمْ يعدِلِ اللَّهُ ورسُولُه؟ ثم قال: يرحَمُ اللَّهُ موسى قَدْ أُوْذِيَ بِأَكْثَرَ مِنْ هَذَا فَصبرَ » فَقُلْتُ: لا جرمَ لا أَرْفعُ إلَيه بعْدها حدِيثاً. متفقٌ عليه.

- از ابن مسعود رضی الله عنه روايت شده که گفت:

در روز حنين پيامبر صلی الله عليه وسلم عده ای را در تقسيم برگزيدند به اقرع بن حابس و عيينه بن حصن هر کدام صد شتر دادند و هم برای عدهء از اشراف قريش، در آن روز آنان را در تقسيم اختيار نمودند، مردی گفت: بخدا اين قسمتی است که در آن عدالت رعايت نشده و هدف از آن رضای خدا نبوده است. من گفتم: بخدا من رسول الله صلی الله عليه وسلم  را خبر می کنم. همان بود که خدمت شان آمده ايشان را با خبر کردم. چهرهء مبارک تغيير يافته و صورت مبارک برافروخت و گلگون شد، فرمود: هرگاه خدا و رسولش عدالت نکنند، پس چه کسی عدالت می کند؟ و باز گفت: خدا بر موسی عليه السلام رحمت کند هر آينه بيش از اين اذيت شد و صبر کرد. گفتم البته بعد از اين هيچ سخن را به ايشان نمی رسانم.

- وعن أنس رضي اللَّه عنه قال: قال رسولُ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: « إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بعبْدِهِ خَيْراً عجَّلَ لَهُ الْعُقُوبةَ في الدُّنْيَا، وإِذَا أَرَادَ اللَّه بِعبدِهِ الشَّرَّ أمسَكَ عنْهُ بذَنْبِهِ حتَّى يُوافِيَ بهِ يَومَ الْقِيامةِ » .

وقَالَ النبِيُّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: « إِنَّ عِظَمَ الْجزاءِ مَعَ عِظَمِ الْبلاء، وإِنَّ اللَّه تعالى إِذَا أَحَبَّ قَوماً ابتلاهُم، فَمنْ رضِيَ فلَهُ الرضَا، ومَنْ سَخِطَ فَلَهُ السُّخْطُ » رواه الترمذي وقَالَ: حديثٌ حسن.

- از انس رضی الله عنه روايت است که:

رسول الله صلی الله عليه وسلم  فرمود: هرگاه خداوند به بنده اش ارادهء خير نمايد عذابی را در دنيا بر وی عارض سازد، و هرگاه خداوند بر بنده اش ارادهء شر کند عقوبت خود را از او باز دارد تا اينکه در قيامت او را به عذاب خويش گرفتار کند. آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: همانا پاداش بزرگ در برابر ابتلای بزرگ است و چون خداوند گروهی را دوست بدارد آنها را آزمايش می کند و آنکه راضی شود به "ابتلای خدا" خدا از او راضی می شود و هر که ناخشنود شود، خداوند از او ناخشنود گردد.

- وعنْ أَنَسٍ رضي اللَّه عنه قال: كَانَ ابْنٌ لأبي طلْحةَ رضي اللَّه عنه يَشْتَكي، فخرج أبُو طَلْحة ، فَقُبِضَ الصَّبِي، فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو طَلْحةَ قال: ما فَعَلَ ابنِي؟ قَالَت أُمُّ سُلَيْم وَهِيَ أُمُّ الصَّبي: هو أَسْكَنُ مَا كَان، فَقَرَّبَتْ إِلَيْهِ الْعَشَاءَ فَتَعَشَّى ، ثُمَّ أَصَابَ مِنْهَا، فَلَمَّا فرغَ قَالَت: وارُوا الصَّبي، فَلَمَّا أَصْبحَ أَبُو طَلْحَة أَتَى رسولَ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم فَأَخْبرهُ، فَقَالَ: « أَعرَّسْتُمُ اللَّيْلَة؟ قال: نَعَم، قال: « اللَّهمَّ باركْ لَهُما » فَولَدتْ غُلاماً فقَالَ لِي أَبُو طَلْحَةَ : احْمِلْهُ حتَّى تَأَتِيَ بِهِ النبيَّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، وبَعثَ مَعهُ بِتمْرَات، فقال: «أَمعهُ شْيء؟ » قال: نعم، تَمراتٌ فَأَخَذَهَا النَّبِيُّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم فَمضَغَهَا، ثُمَّ أَخذَهَا مِنْ فِيهِ فَجَعَلَهَا في في الصَّبيِّ ثُمَّ حَنَّكَه وسمَّاهُ عبدَ اللَّهِ متفقٌ عليه.

وفي روايةٍ للْبُخَاري: قال ابْنُ عُيَيْنَة : فَقَالَ رجُلٌ منَ الأَنْصار: فَرَأَيْتُ تَسعة أَوْلادٍ كلُّهُمْ قدْ قَرؤُوا الْقُرْآن، يعْنِي مِنْ أَوْلادِ عَبْدِ اللَّه الْموْلُود.

وفي روايةٍ لمسلِم: ماتَ ابْنٌ لأبِي طَلْحَةَ مِنْ أُمِّ سُلَيْم، فَقَالَتْ لأهْلِهَا: لا تُحَدِّثُوا أَبَا طَلْحَةَ بابنِهِ حتَّى أَكُونَ أَنَا أُحَدِّثُه، فَجَاءَ فَقَرَّبَتْ إِلَيْهِ عَشَاءً فَأَكَلَ وشَرِب، ثُمَّ تَصنَّعتْ لهُ أَحْسنَ ما كانتْ تَصَنَّعُ قَبْلَ ذلك، فَوقَعَ بِهَا، فَلَمَّا أَنْ رأَتْ أَنَّهُ قَدْ شَبِعِ وأَصَابَ مِنْها قَالتْ: يا أَبَا طلْحةَ ، أَرَايْتَ لَوْ أَنَّ قَوْماً أَعارُوا عارِيتهُمْ أَهْل بيْتٍ فَطَلبوا عاريَتَهُم، ألَهُمْ أَنْ يمْنَعُوهَا؟ قال: لا، فَقَالَت: فاحتسِبْ ابْنَك. قال: فغَضِب، ثُمَّ قال: تركتنِي حتَّى إِذَا تَلطَّخْتُ ثُمَّ أَخْبرتِني بِابْني، فَانْطَلَقَ حتَّى أَتَى رسولَ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم فأخْبَرهُ بما كَان، فَقَالَ رسولُ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: « بَاركَ اللَّه لكُما في ليْلتِكُما » .

قال: فحملَت، قال: وكَانَ رسول اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم في سفَرٍ وهِي مَعَهُ وكَانَ رسولُ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم إِذَا أَتَى الْمَدِينَةِ مِنْ سَفَرٍ لاَ يَطْرُقُها طُرُوقاً فَدنَوْا مِنَ الْمَدِينَةِ ، فَضَرَبَهَا الْمَخاض، فَاحْتَبَس عَلَيْهَا أَبُو طلْحَةَ ، وانْطلَقَ رسولُ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم. قال: يقُولُ أَبُو طَلْحةَ إِنَّكَ لتعلمُ يَا ربِّ أَنَّهُ يعْجبُنِي أَنْ أَخْرُجَ معَ رسولِ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم إِذَا خَرَج، وأَدْخُلَ مَعهُ إِذَا دَخَل، وقَدِ احْتَبَسْتُ بِما تَرى . تقولُ أُمُّ سُلَيْم: يا أَبَا طلْحةَ مَا أَجِد الَّذي كنْتُ أَجِد، انْطَلِق، فانْطَلقْنَا، وضَربهَا المَخاضُ حينَ قَدِمَا فَولَدتْ غُلاما. فقالَتْ لِي أُمِّي: يا أَنَسُ لا يُرْضِعُهُ أَحدٌ تَغْدُوَ بِهِ عَلَى رسُول اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، فلمَّا أَصْبحَ احتملْتُهُ فانطَلقْتُ بِهِ إِلَى رسولِ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم. وذَكَرَ تمامَ الْحَدِيث.

- از انس رضی الله عنه روايت شده که گفت:

پسر ابو طلحه مريض شد، ابو طلحه از خانه بيرون آمد پسرش وفات يافت، چون ابوطلحه آمد گفت: پسرم چه کار شد؟ ام سليم مادر پسر گفت: حالش بهتر است و غذای شب را برايش آماده ساخته و او هم غذا صرف کرد. ابو طلحه با خاطری آسوده خوابيد و آن شب با همسرش نزديکی نمود و چون کار را تمام کرد همسرش گفت: پسر را بخاک سپردند. هنگام صبح ابو طلحه خدمت رسول الله صلی الله عليه وسلم  آمده ايشان را از جريان با خبر ساخت. آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: خدايا بر ايشان برکت نازل فرما!

مدتی بعد همسر ابو طلحه پسری ولادت نمود. ابوطلحه به من گفت: او را نزد پيامبر صلی الله عليه وسلم ببر، چند دانه خرما هم همراهش فرستاد. پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمود: آيا با او چيزی هست؟

گفتم: بلی چند دانه خرما هست. آنحضرت صلی الله عليه وسلم آنرا جويده و بعد آنرا گرفته به دهن طفل نهاده و به کامش ماليده و نامش را عبدالله گذاشتند.

و در روايت بخاری بنقل از ابن عيينه آمده که شخصی از انصار گفت: من 9 فرزند از همان عبد الله را که ولادت شده بود، ديدم که همه قرآن خوانده بودند.

و در روايت مسلم آمد: فرزندی از ابوطلحه که از ام سليم ولادت شده بود وفات يافت. ام سليم به خانواده اش گفت: شما در رابطه با پسر ابو طلحه صحبت نکنيد تا من با او صحبت کنم. ابو طلحه آمد همسرش نان شب را زود تر آماده ساخت و وی نان را خورد، آب آشاميد سپس ام سليم خودش را برای شوهر خود به بهترين شکلی که در سابق زينت می داد آرايش کرد و ابو طلحه با او همبستر شد. چون فراغت يافت، ام سليم ديد که ابو طلحه سير شده و با او همبستر شده گفت:  ای ابو طلحه هرگاه قومی عاريتی را نزد خانوادهء گذاشتند و سپس آنرا طلب کردند آيا اين خانواده حق دارد که عاريت شان را ندهد؟

گفت: نه.

گفت: فرزند را از خداوند بخواه. ابوطلحه خشمگين گرديد و گفت: گذاشتی که من آلوده شوم و بعد مرا از پسرم خبر ساختی؟ نزد پيامبر صلی الله عليه وسلم آمده جريان را برايش گفت. آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمودند: خداوند در شب شما برکت دهد. بعداً ام سليم باردار شد و رسول الله صلی الله عليه وسلم  از سفر، به مدينهء منوره باز می گشتند، شب هنگام به مدينهء منورده داخل نمی شدند. ايشان به مدينهء منوره نزديک شدند، ام سليم را درد ولادت گرفت و ابوطلحه بواسطهء بيماری خانمش با وی ماند. رسول الله صلی الله عليه وسلم  رفتند.

راوی گويد: ابوطلحه گفت: خدايا تو می دانی که چقدر برايم لذت بخش است که با پيامبر صلی الله عليه وسلم هنگام بيرون آمدنش بيرون شوم و با او در لحظهء ورود شان داخل گردم. ولی بواسطهء  آنچه که می دانی از همرکابی آنحضرت صلی الله عليه وسلم ماندم. ام سليم می گويد: گفتم ای ابوطلحه مثل اول فشار بيماری بر من نيست برو، و رفتيم و چون رسيدند درد ولادت وی را گرفت، پسری ولادت نمود. مادرم به من گفت: ای انس کسی او را نمی تواند شير بدهد تا اينکه صبح او را نزد رسول الله صلی الله عليه وسلم  ببری. چون صبح شد او را برداشته خدمت رسول الله صلی الله عليه وسلم بردم. و تمام حديث را ذکر نمود.

- وعنْ أَبِي هُريرةَ رضي اللَّه عنه أَن رسول اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قال: « لَيْسَ الشديدُ بالصُّرَعةِ إِنمَّا الشديدُ الَّذي يمْلِكُ نَفسَهُ عِنْد الْغَضَبِ » متفقٌ عليه.

- از ابوهريرة رضی الله عنه روايت است اينکه:

رسول الله صلی الله عليه وسلم  فرمود: نيرومند کسی نيست که زياد کشتی بگيرد. نيرومند کسی است که در هنگام خشم بر خويش تسلط داشته باشد.

- وعنْ سُلَيْمانَ بْنِ صُرَدٍ رضي اللَّه عنهُ قال: كُنْتُ جالِساً مع النَّبِي صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، ورجُلان يستَبَّانِ وأَحدُهُمَا قَدِ احْمَرَّ وَجْهُه. وانْتفَخَتْ أودَاجه. فقال رسولُ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: « إِنِّي لأعلَمُ كَلِمةً لَوْ قَالَهَا لَذَهَبَ عنْهُ ما يجِد، لوْ قال: أَعْوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ذَهَبَ عنْهُ ما يجد. فقَالُوا لَه: إِنَّ النَّبِيَّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قال: «تعوَّذْ بِاللِّهِ مِن الشَّيَطان الرَّجِيمِ ». متفقٌ عليه.

- از سليمان بن صرد رضی الله عنه روايت است که گفت:

با پيامبر صلی الله عليه وسلم نشسته بودم در حاليکه دو مرد همديگر را دشنام می دادند. چهرهء يکی از آنها سرخ گرديده و رگهای گردنش باد کرده بود. پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمودند: من کلمه ای را می دانم که هرگاه آنرا می گفت خشمش فرو می نشست. هرگاه می گفت: ": أَعْوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ " غضب او می رفت. همان بود که به او گفتند: رسول الله صلی الله عليه وسلم  می فرمايد: پناه بجوی به خداوند از شيطان رانده شده.

- وعنْ مُعاذ بْنِ أَنَسٍ رضي اللَّه عنه أَنَّ النَّبِيَّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قال: « مَنْ كظَمَ غيظا، وهُو قَادِرٌ عَلَى أَنْ يُنْفِذَه، دَعَاهُ اللَّهُ سُبْحانَهُ وتَعالَى عَلَى رُؤُوسِ الْخلائقِ يَوْمَ الْقِيامَةِ حَتَّى يُخَيِّرَهُ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ مَا شَاءَ » رواه أَبُو داوُد، والتِّرْمِذيُّ وقال: حديثٌ حسن.

- از معاذ بن انس رضی الله عنه روايت است که:

آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: کسی که خشمش را فرو خورد، در حاليکه می تواند آنرا عملی سازد خداوند در روز قيامت در برابر سران مردم، او را می خواند و مختارش می سازد تا از آنچه از حور العين می خواهد انتخاب کند.

- وعنْ أَبِي هُريْرَةَ رَضيَ اللَّهُ عنهُ أَنَّ رَجُلاً قَالَ للنَّبِيِّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: أوْصِني، قال: « لا تَغضَبْ » فَردَّدَ مِراراً قَال، « لا تَغْضَبْ » رواه البخاريُّ.

- از ابو هريرة رضی الله عنه روايت است که:

مردی به پيامبر صلی الله عليه وسلم گفت: مرا توصيه کن. ايشان فرمودند: خشمگين مشو. آن مرد چند بار سؤالش را تکرار کرد. رسول الله صلی الله عليه وسلم  در هر بار فرمودند: خشمگين مشو.

- وَعَنْ أبي هُرَيْرةَ رَضِيَ اللَّهُ عنه قال: قال رسولُ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: « مَا يَزَال الْبَلاءُ بِالْمُؤْمِنِ وَالْمؤمِنَةِ في نَفْسِهِ وَولَدِهِ ومَالِهِ حَتَّى يَلْقَى اللَّه تعالى وَمَا عَلَيْهِ خَطِيئَةٌ» رواه التِّرْمِذيُّ وقال: حديثٌ حسنٌ صحِيح.

- از ابو هريرة رضی الله عنه روايت است که:

رسول الله صلی الله عليه وسلم  فرمودند: مردان و زنان مؤمن هميشه در جان و فرزند و مال خويش مورد آزمايش خداوند قرار می گيرند، تا به خدا بپيوندند، در حاليکه گناهی ندارند.

- وَعَنْ ابْن عَبَاسٍ رضي اللَّه عنهما قال: قَدِمَ عُيَيْنَة بْنُ حِصْنٍ فَنَزلَ عَلَى ابْنِ أَخيِهِ الْحُر بْنِ قَيْس، وَكَانَ مِن النَّفَرِ الَّذِين يُدْنِيهِمْ عُمرُ رضِيَ اللَّهُ عنه، وَكَانَ الْقُرَّاءُ أَصْحابَ مَجْلِسِ عُمَرَ رضي اللَّهُ عنه وَمُشاوَرَتِهِ كُهولاً كَانُوا أَوْ شُبَّانا، فَقَالَ عُييْنَةُ لابْنِ أَخيِه: يَا ابْنَ أَخِى لَكَ وَجْهٌ عِنْدَ هَذَا الأمِيرِ فَاسْتَأْذِنْ لى عَلَيْه، فاستَأذنَ فَأَذِنَ لَهُ عُمر. فَلَمَّا دخَلَ قال: هِيْ يا ابْنَ الْخَطَّاب، فَوَاللَّه مَا تُعْطِينَا الْجَزْلَ وَلا تَحْكُمُ فِينَا بالْعَدْل، فَغَضِبَ عُمَرُ رضيَ اللَّه عنه حتَّى هَمَّ أَنْ يُوقِعَ بِهِ فَقَالَ لَهُ الْحُر: يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ اللَّه تعَالى قَال لِنبِيِّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: { خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الجاهلينَ }  [ سورة الأعراف: 198 ] وإنَّ هَذَا مِنَ الجاهلين، وَاللَّه ما جاوَزَها عُمَرُ حِينَ تلاها، وكَانَ وَقَّافاً عِنْد كِتَابِ اللَّهِ تعالى رواه البخارى.

- از ابن عباس رضی الله عنهما روايت است که گفت:

عيينه بن حصن آمده و در خانهء برادر زاده اش حر بن قيس فرود آمد و او از زمرهء افرادی بود که عمر رضی الله عنه آنها را به خود نزديک می ساخت. چون قراء پير و جوان شان هم مجلسان و مشاوران عمر رضی الله عنه بودند. عيينه برای برادرزاده اش گفت: ای فرزند برادرم تو در نزد اين امير منزلتی داری، اجازه بخواه که مرا به حضور خود بپذيرد. او از حضرت عمر رضی الله عنه اجازه طلبيد و وی هم به عمويش اجازه داد. چون نزدش حضور يافت گفت: هان ای پسر خطاب  تو برای ما دارائی بسيار نمی دهی و عادلانه در مورد ما حکم نمی کنی. عمر رضی الله عنه خشمناک شد و نزديک بود که وی را بزند. حر برايش گفت: ای امير المؤمنين، خداوند به پيامبر صلی الله عليه وسلم می گويد: عفو پيشه کن و به کار پسنديده امر نما و از جاهلان اعراض کن، و اين از جملهء جاهلان است. بخدا سوگند عمر رضی الله عنه از عدل تجاوز نکرده و بحق که سخت در برابر کتاب خدا توقف می کرد.

- وعَن ابْنِ مسْعُودٍ رضي اللَّه عنه أنَّ رسولَ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قال: « إِنَّهَا سَتكُونُ بَعْدِى أَثَرَةٌ وَأُمُورٌ تُنْكِرونَها، قَالُوا: يا رسُولَ اللَّهِ فَما تَأمرُنا؟ قال: تُؤَدُّونَ الْحقَّ الَّذي عَلَيْكُمْ وتَسْألونَ اللَّه الذي لكُمْ » متفقٌ عليه.

- از ابن مسعود رضی الله عنه روايت است که:

 رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: بدون شک بعد از من خود خواهی و اموری که زشتش می داريد، پديد خواهد آمد. گفتند: يا رسو الله به ما چه دستور می دهی؟ فرمود: حقی را که بر شما است ادا کنيد، و از خداوند برای خود چيزی را طلب کنيد که از آن شما است.

- وَعن أبي يحْيَى أُسَيْدِ بْنِ حُضَيْرٍ رضي اللَّهُ عنهُ أَنَّ رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ قال: يا رسولَ اللَّهِ أَلا تَسْتَعْمِلُني كَمَا اسْتْعْملتَ فُلاناً وفلاناً فَقال: « إِنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدي أَثَرَةً فاصْبِرُوا حَتَّى تلقَوْنِي علَى الْحوْضِ » متفقٌ عليه.

- از ابو يحيی اسيد بن حضير رضی الله عنه روايت است:

مردی از انصار گفت: يا رسول الله صلی الله عليه وسلم  آيا همانطور که فلانی را مؤظف ساختيد مرا مؤظف نمی سازيد؟ ايشان فرمودند: همانا زود است که بعد از من با خودگزينی در حقی که ديگران هم در آن شريک اند روبرو شويد پس صبر کنيد تا مرا بر سر حوض ملاقات نمائيد.

- وَعنْ أبي إِبْراهيمَ عَبْدِ اللَّه بْنِ أبي أَوْفي رضي اللَّهُ عنهمَا أَنَّ رسولَ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم في بعْضِ أَيَّامِهِ التي لَقِيَ فِيهَا الْعَدُو، انْتَظرَ حَتَّى إِذَا مَالَتِ الشَّمْسُ قَامَ فِيهمْ فَقَالَ: « يَا أَيُّهَا النَّاسُ لا تَتَمنَّوا لِقَاءَ الْعدُو، وَاسْأَلُوا اللَّه العَافِيَةَ ، فَإِذَا لقيتُموهم فاصْبرُوا، وَاعْلَمُوا أَنَّ الْجَنَّة تَحْتَ ظِلاَلِ السُّيُوفِ » ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: « اللَّهُمَّ مُنْزِلَ الْكِتَابِ وَمُجْرِيَ السَّحَاب، وَهَازِمَ الأَحْزاب، اهْزِمْهُمْ وَانْصُرْنا عَلَيْهِمْ » . متفقٌ عليه وباللَّه التَّوْفيق.

- از ابراهيم عبد الله بن ابی اوفی رضی الله عنه روايت است که:

رسول الله صلی الله عليه وسلم  در يکی از روزهائی که با دشمن روبرو شدند انتظار کشيدند تا اينکه آفتاب ميلان نمود، باز در ميان شان برخاسته چنين فرمود: ای مردم روبرو شدن با دشمن را آرزو مکنيد و از خداوند سلامتی بخواهيد و هرگاه با دشمن روبرو شديد صبر کنيد. و بدانيد که بهشت در زير سايه های شمشيرها است. بعداً پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمودند: ای خداوند فرو فرستندهء کتاب، و جريان دهندهء ابرها و هزيمت دهندهء احزاب و گروهها، آنها را شکست ده و ما را بر آنها نصرت و ياری فرما.

ش: اين حديث از جملهء کلام نفيس و بديعی است که انواع بلاغت از قبيل ملاحت و کوتاهی لفظ و استعارهء نيکو و شمول بر معانی زياد را شامل است.

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آپلود عکس" alt="بی گناهی یزید بن معاویه در شهادت حضرت حسین رضی الله عنه" title="بی گناهی یزید بن معاویه در شهادت حضرت حسین رضی الله عنه" width="60" height="60" class="img_posts" align="middle">بی گناهی یزید بن معاویه در شهادت حضرت حسین رضی الله عنه
    سه شنبه 28 مهر 1394
    آپلود عکس" alt="زرتشت_پیامبر دروغین ایران باستان" title="زرتشت_پیامبر دروغین ایران باستان" width="60" height="60" class="img_posts" align="middle">زرتشت_پیامبر دروغین ایران باستان
    پنجشنبه 16 مهر 1394
    آپلود عکس" alt="جاهلیت نو ظهور پشت نقاب پیشرفت؟!" title="جاهلیت نو ظهور پشت نقاب پیشرفت؟!" width="60" height="60" class="img_posts" align="middle">جاهلیت نو ظهور پشت نقاب پیشرفت؟!
    شنبه 17 مرداد 1394
    "" alt="دوستان حتما این کتاب را تهیه کنید..." title="دوستان حتما این کتاب را تهیه کنید..." width="60" height="60" class="img_posts" align="middle">دوستان حتما این کتاب را تهیه کنید...
    پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394
    نظرسنجی
    وبلاگ تا چه اندازه میتوانددر حال و اینده رضایت شما را جلب کند
    ندای وبلاگ

    ما با افتخار اعلام میکنیم

    که مدیران ونویسندگان این

    وبلاگ همیشه و با جان و دل

    وفادار و پایبند به تمام اصول و قوانین

    مذاهب اربعه و خصوصا مذهب والای شافعی

    میباشد.

    لذادست یاری به سوی تمام هم

    اندیشان دراز میکنیم تا در هر مطلب و

    مشکلی ما را از راهنمایی خودشان محروم

    نفرمایند.

    خواهشمندیم ما را فقط در دایره ی مذهب حضرت

    شافعی رضی الله عنه راهنمایی یا رفع اشکال نمایید.

    حتما بخوانید

    یک شخصی گفت:الله اکبر

    بعد گفت:لااله الاالله محمدرسول الله

    بعد گفت:سبحان الله وبحمده سبحان الله العظیم

    بعد گفت:لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین

    این شخص70000نیکی را بدست آورد.

    این شخص خود شما هستید.

    مبارکتان باد.

    آمار سایت
  • کل مطالب : 325
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 28
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 231
  • باردید دیروز : 14
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 255
  • بازدید ماه : 374
  • بازدید سال : 597
  • بازدید کلی : 41,568
  • کدهای اختصاصی

    سنت

    سنت یعنی تبدیل عادت

    به عبادت

    آن هم فقط با داشتن

    قصد آن سنت

    مثلا:همه انگشتر دارند

    اما به قصد تبعیت

    از عمل پیامبر همان عادت شما

    تبدیل 

    به عبادت میشود.

    به همین سادگی.

    دومین سالگرد وبلاگ اهل سنت وجماعت دهگلان

    دو سال از ایجاد وبلاگ اهل سنت و جماعت دهگلان میگذرد.

    از تمامی دوستان خواهشمندیم که با نظرات خود ما را در راه پیشرفت بیشتر یاری کنند.