loading...
اهل سنت وجماعت دهگلان
12345 بازدید : 18 دوشنبه 22 مهر 1392 نظرات (0)

توبه و بازگشت به خدای تعالی جلت عظمته

قَالَ العلماء: التَّوْبَةُ وَاجبَةٌ مِنْ كُلِّ ذَنْب، فإنْ كَانتِ المَعْصِيَةُ بَيْنَ العَبْدِ وبَيْنَ اللهِ تَعَالَى لاَ تَتَعلَّقُ بحقّ آدَمِيٍّ فَلَهَا ثَلاثَةُ شُرُوط:

علماء می گويندکه: توبه از هر معصيت واجب است. اما اگر معصيت در بين بنده و خدا باشد و به حقوق آدمی ارتباط نداشته باشد سه شرط دارد.
أحَدُها: أنْ يُقلِعَ عَنِ المَعصِيَةِ .

1- اينکه خود را از معصيت و گناه بازدارد.
والثَّانِي: أَنْ يَنْدَمَ عَلَى فِعْلِهَا.

2- اينکه از انجام دادن آن پشيمان شود.
والثَّالث: أنْ يَعْزِمَ أَنْ لا يعُودَ إِلَيْهَا أَبَدا. فَإِنْ فُقِدَ أَحَدُ الثَّلاثَةِ لَمْ تَصِحَّ تَوبَتُهُ.

وإنْ كَانَتِ المَعْصِيةُ تَتَعَلقُ بآدَمِيٍّ فَشُرُوطُهَا أرْبَعَةٌ : هذِهِ الثَّلاثَةُ ، وأنْ يَبْرَأ مِنْ حَقّ صَاحِبِها، فَإِنْ كَانَتْ مالاً أَوْ نَحْوَهُ رَدَّهُ إِلَيْه، وإنْ كَانَت حَدَّ قَذْفٍ ونَحْوَهُ مَكَّنَهُ مِنْهُ أَوْ طَلَبَ عَفْوَه، وإنْ كَانْت غِيبَةً استَحَلَّهُ مِنْهَا. ويجِبُ أنْ يَتُوبَ مِنْ جميعِ الذُّنُوب، فَإِنْ تَابَ مِنْ بَعْضِها صَحَّتْ تَوْبَتُهُ عِنْدَ أهْلِ الحَقِّ مِنْ ذلِكَ الذَّنْبِ وبَقِيَ عَلَيهِ البَاقي. وَقَدْ تَظَاهَرَتْ دَلائِلُ الكتَابِ والسُّنَّةِ ، وإجْمَاعِ الأُمَّةِ عَلَى وُجوبِ التَّوبةِ .

3- اينکه تصميم گيرد که دوباره آن را انجام ندهد.

اگر يکی از شروط موجود نشود، توبه اش مورد قبول نمی افتد، اگر معصيت به حقوق انسانها تعلق داشته باشد چهار شرط دارد، علاوه بر اين شروطی که ذکر شد، اينکه از صاحب حق برائت بگيرد. اگر اين حق مال و امثال آن باشد به وی بازگرداند. اگر حد قذف و امثال  آن باشد وی را قدرت جبران دهد، و يا از او طلب عفو کند. اگر غيبت باشد بخشش طلبد. لازم است که از همهء گناهان توبه کند.

اگر جنانچه از يکی از گناهان توبه نمود، توبه اش در نزد اهل حق از همان گناه درست است و بقيه بر ذمه اش می ماند.

دلايل زيادی در کتاب و سنت و اجماع امت مبنی بر وجوب توبه وجود دارد، از آن جمله:

 

 قال الله تعالي: { وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ} النور: ٣١

و قال تعالی: {وَأَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ} هود: ٣  

قال تعالی: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحاً} التحريم: ٨

خداوند می فرمايد: (و ای مؤمنان همه بدرگاه خدا توبه کنيد باشد که رستگار شود) نور 31

وهم می فرمايد: (آمرزش طلبيد از پروردگار خود و سپس بسويش باز گرديد) هود 3

و هم ميفرمايد: ( ای مسلمانان رجوع کنيد بسوی خدا بازگشتی پاک و ناب) تحريم 8

- وعَنْ أبي هُرَيْرَةَ رضي الله عنه قال: سمِعتُ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم يَقُول: « واللَّه إِنِّي لأَسْتَغْفرُ الله، وَأَتُوبُ إِليْه، في اليَوْم، أَكثر مِنْ سَبْعِين مرَّةً » رواه البخاري.

- از ابو هريرة رضی الله عنه روايت است که گفت:

از رسول خدا صلی الله عليه وسلم شنيدم که فرمود: سوگند به خدا، که هر روز بيش از هفتاد بار از خدا آمرزش طلبيده و به درگاه او توبه می کنم.

ش: در اين حديث مبارک امت محمدی صلی الله عليه وسلم به توبه و استغفار ترغيب شده اند، زيرا پيامبر خدا صلی الله عليه وسلم با اينکه معصوم و از بهترين خلائق بوده اند با اينحال روزانه هفتاد مرتبه استغفار و توبه می نمودند. چنانچه اين استغفار در واقع از گناه نبوده بلکه اعتقاد راسخ آنحضرت است که خود را در عبوديت در برابر خداوند متعال قاصر می داند، و هم اين استغفار از آن است که ايشان لحظاتی را بواسطهء اشتغال به امور خويش از ذکر مداوم شان می مانده اند.

- وعن الأَغَرِّ بْن يَسار المُزنِيِّ رضي الله عنه قال: قال رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: « يا أَيُّها النَّاس تُوبُوا إِلى اللَّهِ واسْتغْفرُوهُ فإِني أَتوبُ في اليَوْمِ مائة مَرَّة » رواه مسلم.

- از اغر بن يسار مزنی رضی الله عنه روايت است که گفت:

آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: ای مردم از خدا آمرزش طلبيده، و به درگاه او توبه کنيد، زيرا من در هر روز صد بار توبه می کنم.

- وعنْ أبي حَمْزَةَ أَنَس بن مَالِكٍ الأَنْصَارِيِّ خَادِمِ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، رضي الله عنه قال: قال رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: للَّهُ أَفْرحُ بتْوبةِ عَبْدِهِ مِنْ أَحَدِكُمْ سقطَ عَلَى بعِيرِهِ وقد أَضلَّهُ في أَرضٍ فَلاةٍ متفقٌ عليه.

وفي رواية لمُسْلم: « للَّهُ أَشدُّ فرحاً بِتَوْبةِ عَبْدِهِ حِين يتُوبُ إِلْيهِ مِنْ أَحَدِكُمْ كان عَلَى راحِلَتِهِ بِأَرْضٍ فلاةٍ ، فانْفلتتْ مِنْهُ وعلَيْها طعامُهُ وشرَابُهُ فأَيِسَ مِنْهَا، فأَتَى شَجَرةً فاضْطَجَعَ في ظِلِّهَا، وقد أَيِسَ مِنْ رَاحِلتِه، فَبَيْنما هوَ كَذَلِكَ إِذْ هُوَ بِها قَائِمة عِنْدَه، فَأَخذ بِخطامِهَا ثُمَّ قَالَ مِنْ شِدَّةِ الفَرح: اللَّهُمَّ أَنت عبْدِي وأَنا ربُّكَ، أَخْطَأَ مِنْ شِدَّةِ الفرح » .

- از ابوحمزه انس بن مالک رضی الله عنه روايت است که گفت:

آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: به تحقيق که خداوند شادتر می شود به توبهء بندهء خود، از يکی از شما که شتر گم شده اش را در بيابان بيابد.

در روايت ديگر آمده: همانا خداوند شادتر می شود به توبهء بنده اش هنگامی که به درگاه او توبه می کند، از يکی از شما که در بيابان بر شترش سوار بوده، ناگهان شترش از نزدش فرار کرده، در حاليکه طعام و آبش بر بالای شتر باشد و چون از رسيدن به شترش مأيوس و نا اميد شده آمده و در سايهء درختی غلطيده است. در اين هنگام ناگهان  متوجه می شود که شترش در کنارش ايستاده است، و او زمامش را بدست می گيرد و از نهايت شادمانی میگويد: خدايا تو بندهء منی و من خدای تو ام! و از نهايت شادمانی "الفاظ را اشتباه تلفظ می کند"

ش: از اين حديث استفاده می شود چنين سخنی را که انسان در چنين حالات می گويد عفو است و اين ضرب المثل برای بهتر فهماندن مطلب و هدايت است بر اينکه انسان همواره نفس خويش را محاسبه نمايد.

- وعن أبي مُوسى عَبْدِ اللَّهِ بنِ قَيْسٍ الأَشْعَرِي، رضِي الله عنه، عن النَّبِيَّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قال: « إِن الله تعالى يبْسُطُ يدهُ بِاللَّيْلِ ليتُوب مُسيءُ النَّهَارِ وَيبْسُطُ يَدهُ بالنَّهَارِ ليَتُوبَ مُسِيءُ اللَّيْلِ حتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِن مغْرِبِها » رواه مسلم.

- از ابو موسی اشعری رضی الله عنه روايت است که:

آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: خداوند يد (دست) خويش را به شب می گستراند تا توبهء کسی را که در روزگناه نموده قبول نمايد و يد خويش را به روز می گستراند تا توبهء گنهکار شب را بپذيرد، تا آفتاب از مغرب طلوع کند.

ش: اين حديث بعنوان مثلی آمده که قبول توبه و استمرار لطف و رحمت خدا از آن متجلی می شود، و آن تنزل است از مقتضای غنی قوی قاهر، به مقتضای لطيف رؤوف آمرزنده.

- وعَنْ أبي هُريْرةَ رضي الله عنه قال: قال رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: « مَنْ تاب قَبْلَ أَنْ تطلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مغْرِبِهَا تَابَ الله علَيْه » رواه مسلم.

- از ابی هريرة رضی الله عنه روايت است که:

آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: آن کس که پيش از طلوع نمودن آفتاب از مغرب توبه کند خداوند توبه اش را می پذيرد.

- وعَنْ أبي عَبْدِ الرَّحْمن عَبْدِ اللَّهِ بن عُمرَ بن الخطَّاب رضي الله عنهما عن النَّبيِّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قال: «إِنَّ الله عزَّ وجَلَّ يقْبَلُ توْبة العبْدِ مَالَم يُغرْغرِ» رواه الترمذي وقال: حديث حسن.

- از ابو عبد الرحمن عبد الله بن عمر رضی الله عنهما روايت است که:

پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمود: خداوند عزوجل توبهء بنده را می پذيرد تا لحظه ای که روح به حلقومش نرسد.

ش: ابن عباس رضی الله عنهما اين سخن را چنين تفسير کرده است که: هنگاميکه آن شخص فرشتهء مرگ را می بيند، اما عالم ديگری گفته که مقصود تيقن به مرگ است. چون ديدار و مشاهدهء فرشتهء مرگ نبوده و لزومی ندارد خداوند می فرمايد: {وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ }النساء18

- وعَنْ زِرِّ بْنِ حُبْيشٍ قال: أَتيْتُ صفْوانَ بْنِ عسَّالٍ رضِي الله عنْهُ أَسْأَلُهُ عن الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ فقال: مَا جَاءَ بِكَ يَا زِر؟ فقُلْت: ابْتغَاءُ الْعِلْم، فقَال: إِنَّ الْملائِكَةَ تَضَعُ أَجْنِحتِها لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضاء بمَا يَطلُب، فَقلْت: إِنَّه قدْ حَكَّ في صدْرِي الْمسْحُ عَلَى الْخُفَّيْنِ بَعْدَ الْغَائِطِ والْبوْل، وكُنْتَ امْرَءاً مِنْ أَصْحاب النَّبِيِّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، فَجئْت أَسْأَلُك: هَلْ سمِعْتَهُ يذْكرُ في ذَلِكَ شيْئا؟ قال: نعَمْ كانَ يأْمُرنا إذا كُنا سفراً     أوْ مُسافِرين     أَن لا ننْزعَ خفافَنا ثلاثة أَيَّامٍ ولَيَالِيهنَّ إِلاَّ مِنْ جنَابةٍ ، لكِنْ مِنْ غائطٍ وبْولٍ ونْوم. فقُلْت: هَل سمِعتهُ يذكُر في الْهوى شيْئا؟ قال: نعمْ كُنَّا مَع رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم في سفر، فبيْنا نحنُ عِنْدهُ إِذ نادَاهُ أَعْرابي بصوْتٍ له جهوري: يا مُحمَّد، فأَجَابهُ رسولُ الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم نحْوا مِنْ صَوْتِه: «هاؤُمْ» فقُلْتُ له: وَيْحَكَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ فإِنَّك عِنْد النَّبيِّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم وقدْ نُهِيت عَنْ هذا، فقال: واللَّه لا أَغضُض: قَالَ الأَعْرابِي: الْمَرْءُ يُحِبُّ الْقَوم ولَمَّا يلْحق بِهِمْ؟ قال النَّبِيُّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: «الْمرْءُ مع منْ أَحَبَّ يَوْمَ الْقِيامةِ » فما زَالَ يُحدِّثُنَا حتَّى ذكر باباً من الْمَغْرب مَسيرةُ عرْضِه أوْ يسِير الرَّاكِبُ في عرْضِهِ أَرْبَعِينَ أَوْ سَبْعِينَ عَاماً. قَالَ سُفْيانُ أَحدُ الرُّوَاةِ . قِبل الشَّامِ خلقَهُ اللَّهُ تعالى يوْم خلق السموات والأَرْضَ مفْتوحاً لِلتَّوبة لا يُغلقُ حتَّى تَطلُعَ الشَّمْسُ مِنْهُ » رواه التِّرْمذي وغيره وقال: حديث حسن صحيح.

- از زر بن حبيش رضی الله عنه روايت است که گفت:

نزد صفوان ابن عسال رضی الله عنه آمدم در موضوع مسح بر روی کفش بپرسم وی گفت: ای زر چه چيزی ترا آورد؟

گفتم: به طلب علم آمدم.

گفت: فرشتگان بالهای خود را برای طالب علم می گسترانند، از بسکه از درخواست و طلب وی راضی می باشند.

گفتم: مسئلهء مسح بر کفش بعد از رفع ضرورت (بول و براز) بر دلم گذشت، در حاليکه يکی از اصحاب پيامبر صلی الله عليه وسلم بودی و آمدم بپرسم آيا در اين مورد از آنحضرت صلی الله عليه وسلم چيزی شنيده ای؟

گفت: بلی. آنحضرت صلی الله عليه وسلم امر می نمودند که هرگاه در سفر باشيم برای سه شبانه روز کفشهای (موزه ها) مان را بيرون نياوريم مگر اينکه جنب شويم، ليکن غائط و بول و خواب، و روی آنها را مسح کنيم.

گفتم: آيا از وی در مورد دوستی چيزی شنيده ای؟

گفت: بلی. ما با پيامبر صلی الله عليه وسلم در سفر بوديم که ناگهان اعرابيی با صدای بسيار بلند صدا زد، ای محمد، پيامبر صلی الله عليه وسلم با صدای بلند مثل او گفتند: بلی. گفتم: وای بر تو، آهسته داد زن، آيا نمی دانی که تو در کنار پيامبر صلی الله عليه وسلم قرار داری و از صدا بلند کردن منع شده ای؟ گفت: آهسته صدا نمی زنم.

اعرابی گفت: کسی قومی را دوست می دارد در حاليکه هنوز به آنها نپيوسته است؟

آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: هر شخص روز قيامت با کسی دمخور و محشور می شود که او را دوست می دارد.

همين گونه صحبت نمود، تا از دروازه ای صحبت کرد که به سمت مغرب وجود دارد و گذشتن از پهنای آن و در روايتی سواره پهنای آن را در چهل يا هفتاد سال طی می کند.

سفيان يکی از روايت کنندگان حديث می گويد: اين دروازه به طرف شام قرار دارد، در روز آفرينش آسمان و زمين آن را نيز آفريده است تا لحظه ای که آفتاب از آن طلوع نمايد.

- وعنْ أبي سعِيدٍ سَعْد بْنِ مالك بْنِ سِنانٍ الْخُدْرِيِّ رضي الله عنه أَن نَبِيَّ الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قال: « كان فِيمنْ كَانَ قَبْلكُمْ رَجُلٌ قتل تِسْعةً وتِسْعين نفْسا، فسأَل عن أَعلَم أَهْلِ الأَرْضِ فدُلَّ على راهِب، فَأَتَاهُ فقال: إِنَّهُ قَتَل تِسعةً وتسعِينَ نَفْسا، فَهلْ لَهُ مِنْ توْبَة؟ فقال: لا فقتلَهُ فكمَّلَ بِهِ مِائةً ثمَّ سألَ عن أعلم أهلِ الأرض، فدُلَّ على رجلٍ عالمٍ فقال: إنهَ قَتل مائةَ نفسٍ فهلْ لَهُ مِنْ تَوْبة؟ فقالَ: نَعَمْ ومنْ يحُولُ بيْنَهُ وبيْنَ التوْبة؟ انْطَلِقْ إِلَى أَرْضِ كذا وكذا، فإِنَّ بها أُنَاساً يعْبُدُونَ الله تعالى فاعْبُدِ الله مَعْهُم، ولا تَرْجعْ إِلى أَرْضِكَ فإِنَّهَا أَرْضُ سُوء، فانطَلَق حتَّى إِذا نَصَف الطَّريقُ أَتَاهُ الْموْتُ فاختَصمتْ فيهِ مَلائكَةُ الرَّحْمَةِ وملاكةُ الْعَذاب. فقالتْ ملائكةُ الرَّحْمَةَ : جاءَ تائِباً مُقْبلا بِقلْبِهِ إِلى اللَّهِ تعالى ، وقالَتْ ملائكَةُ الْعذاب: إِنَّهُ لمْ يَعْمَلْ خيْراً قط، فأَتَاهُمْ مَلكٌ في صُورَةِ آدمي فجعلوهُ بيْنهُمْ أَي حكماً    فقال قيسوا ما بَيْن الأَرْضَين فإِلَى أَيَّتهما كَان أَدْنى فهْو لَهُ، فقاسُوا فوَجَدُوه أَدْنى إِلَى الأَرْضِ التي أَرَادَ فَقبَضْتهُ مَلائكَةُ الرَّحمةِ » متفقٌ عليه.

وفي روايةٍ في الصحيح: « فكَان إِلَى الْقرْيَةِ الصَّالحَةِ أَقْربَ بِشِبْر، فجُعِل مِنْ أَهْلِها » وفي رِواية في الصحيح: « فأَوْحَى اللَّهُ تعالَى إِلَى هَذِهِ أَن تَبَاعَدِى، وإِلى هَذِهِ أَن تَقرَّبِي وقال: قِيسُوا مَا بيْنهمَا، فَوَجدُوه إِلَى هَذِهِ أَقَرَبَ بِشِبْرٍ فَغُفَرَ لَهُ » .  وفي روايةٍ : « فنأَى بِصَدْرِهِ نَحْوهَا » .

- از ابو سعيد سعد بن مالک بن سنان الخدری رضی الله عنه مروی است که:

پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمود: در زمانهای پيش از شما مردی بود که 99 نفر را کشته بود. از مردم پرسيد که داناترين شان کيست؟ وی را به راهبی رهنمائی کردند، نزد راهب آمده اعتراف نمود که او 99 نفر را کشته، آيا توبهء برای او وجود دارد؟ راهب گفت: نه! آن شخص راهب را هم کشت و صد نفر را تکميل کرد. آنگاه از عالمترين مردم پرسيد او را به عالمی راهنمائی کردند. نزد عالم آمده، اعتراف کرد که 100 نفر را کشته است، آيا راهی برای توبه اش وجود دارد؟

عالم گفت بلی. چه کسی می تواند که بين او و بين توبه مانع شود؟  برو به سرزمين فلان و فلان در آنجا مردمی هستند که خدا را می پرستند، تو هم با آن مردم عبادت کن و به سرزمين خويش ميا، زيرا اين سرزمين جای بدی است، آن مرد رفت و در نيمهء راه مرگش فرا رسيد. فرشتگان رحمت و عذاب بر سرش اختلاف کردند. ملائکهء رحمت گفتند: اين شخص توبه نموده و از دل بسوی خدا روی آورده است. و ملائکهء عذاب گفتند که هرگز او کار خوبی انجام نداده. فرشته ای بصورت آدمی از راه در رسيد، و او را حکم در ميان خويش قرار دادند، وی گفت: هر دو زمين را اندازه بگيريد به هر کدام که نزديکتر بود از آنش بحساب آوريد، آنها هم هر دو زمين را اندازه گرفتند ديدند به سرزمين مطلوبش  که قصد آن را داشته نزديکترين است و ملائکهء رحمت روحش را قبض کردند.

در روايتی در حديث صحيح آمده: که وجبی به ده نکوکاران نزديکتر بود. از اين رو از جملهء مردم آن بحساب رفت.

در روايتی در صحيح آمده: خداوند به اين سرزمين گفت که دور شو و بديگری گفت که نزديک شو و گفت بين آن را اندازه بگيريد. چون آنها اندازه گرفتند يک وجب به اين قريه نزديکتر بود، پس خداوند گناهانش را آمرزيده او را مورد رحمت خويش قرار داد.

در روايتی آمده که وی سينهء خود را به طرف آن سرزمين گردانيد.

ش: در اين حديث اشاره بر اين رفته که برای انسان ضروری است تا از گناهی که کرده توبه نمايد هرچند که کبيره باشد، و از رحمت الهی مأيوس نباشد. زيرا خداوند پذيرندهء توبه و مهربان است، و هرچند گناهان زياد و بزرگ باشد در مقابل پذيرش توبه از سوی باريتعالی کوچک شمرده می شود فرمودهء خداوندی است "ان ربک واسع المغفرة" و هم فضيلت علم بر عبادت توأم با جهل از آن دانسته می شود و اشاره است بر اينکه برای شخص توبه کننده لازم است از حالاتی که در هنگام معصيت بدان خوی گرفته دوری جويد.

- وعَنْ عبْدِ اللَّهِ بنِ كَعْبِ بنِ مَالك، وكانَ قائِدَ كعْبٍ رضِيَ الله عنه مِنْ بَنِيهِ حِينَ عَمِيَ، قال: سَمِعْتُ كعْبَ بن مَالكٍ رضِي الله عنه يُحَدِّثُ بِحدِيِثِهِ حِين تخَلَّف عَنْ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، في غزوةِ تبُوك. قَال كعْب: لمْ أَتخلَّفْ عَنْ رسولِ الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، في غَزْوَةٍ غَزَاها إِلاَّ في غزْوَةِ تَبُوك، غَيْر أَنِّي قدْ تخلَّفْتُ في غَزْوةِ بَدْر، ولَمْ يُعَاتَبْ أَحد تَخلَّف عنْه، إِنَّما خَرَجَ رسولُ الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم والمُسْلِمُونَ يُريُدونَ عِيرَ قُريْش حتَّى جَمعَ الله تعالَى بيْنهُم وبيْن عَدُوِّهِمْ عَلَى غيْرِ ميعاد. وَلَقَدْ شهدْتُ مَعَ رسولِ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم ليْلَةَ العَقبَةِ حِينَ تَوَاثَقْنَا عَلَى الإِسْلام، ومَا أُحِبُّ أَنَّ لِي بِهَا مَشهَدَ بَدْر، وإِن كَانتْ بدْرٌ أَذْكَرَ في النَّاسِ مِنهَا وكان من خبري حِينَ تخلَّفْتُ عَنْ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، في غَزْوَةِ تبُوك أَنِّي لَمْ أَكُنْ قَطُّ أَقْوَى ولا أَيْسَرَ مِنِّي حِينَ تَخلَّفْتُ عَنْهُ في تِلْكَ الْغَزْوَة ، واللَّهِ ما جَمعْتُ قبْلها رَاحِلتيْنِ قطُّ حتَّى جَمَعْتُهُما في تلك الْغَزوَةِ ، ولَمْ يكُن رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم يُريدُ غَزْوةً إِلاَّ ورَّى بغَيْرِهَا حتَّى كَانَتْ تِلكَ الْغَزْوةُ ، فغَزَاها رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم في حَرٍّ شَديد، وَاسْتَقْبَلَ سَفراً بَعِيداً وَمَفَازاً. وَاسْتَقْبَلَ عَدداً كَثيرا، فجَلَّى للْمُسْلمِينَ أَمْرَهُمْ ليَتَأَهَّبوا أُهْبَةَ غَزْوِهِمْ فَأَخْبَرَهُمْ بوَجْهِهِمُ الَّذي يُريد، وَالْمُسْلِمُون مَع رسول الله كثِيرٌ وَلاَ يَجْمَعُهُمْ كِتَابٌ حَافِظٌ « يُريدُ بذلكَ الدِّيَوان » قال كَعْب: فقلَّ رَجُلٌ يُريدُ أَنْ يَتَغَيَّبَ إِلاَّ ظَنَّ أَنَّ ذلكَ سَيَخْفى بِهِ مَالَمْ يَنْزِلْ فيهِ وَحْىٌ مِن اللَّه، وغَزَا رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم تلكَ الغزوةَ حين طَابت الثِّمَارُ والظِّلال، فَأَنا إِلَيْهَا أَصْعر، فتجهَّز رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم وَالْمُسْلِمُون معه، وطفِقْت أَغدو لِكىْ أَتَجَهَّزَ معهُ فأَرْجعُ ولمْ أَقْض شيئا، وأَقُولُ في نَفْسى: أَنا قَادِرٌ علَى ذلك إِذا أَرَدْتُ، فلمْ يَزلْ يتمادى بي حتَّى اسْتمَرَّ بالنَّاسِ الْجِد، فأَصْبَحَ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم غَادياً والْمُسْلِمُونَ معَه، وَلَمْ أَقْضِ مِنْ جهازي شيْئا، ثُمَّ غَدَوْتُ فَرَجَعْتُ وَلَم أَقْض شَيْئا، فَلَمْ يزَلْ يَتَمادَى بِي حَتَّى أَسْرعُوا وتَفَارَط الْغَزْو، فَهَمَمْتُ أَنْ أَرْتَحِل فأَدْركَهُم، فَيَاليْتَني فَعلْت، ثُمَّ لَمْ يُقَدَّرْ ذلك لي، فَطفقتُ إِذَا خَرَجْتُ في النَّاسِ بَعْد خُرُوجِ رسُول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم يُحْزُنُنِي أَنِّي لا أَرَى لِي أُسْوَةً ، إِلاَّ رَجُلاً مَغْمُوصاً عَلَيْه في النِّفاق، أَوْ رَجُلاً مِمَّنْ عَذَرَ اللَّهُ تعالَى مِن الضُّعَفَاء، ولَمْ يَذكُرني رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم حتَّى بَلَغ تَبُوك، فقالَ وَهُوَ جَالِسٌ في القوْمِ بتَبُوك: ما فَعَلَ كعْبُ بْنُ مَالكٍ  ؟ فقالَ رَجُلٌ مِن بَنِي سلمِة : يا رسول الله حَبَسَهُ بُرْدَاه، وَالنَّظرُ في عِطْفيْه. فَقال لَهُ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ رضيَ اللَّهُ عنه. بِئس ما قُلْت، وَاللَّهِ يا رسول الله مَا عَلِمْنَا علَيْهِ إِلاَّ خَيْرا، فَسكَت رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم. فبَيْنَا هُوَ علَى ذلك رَأَى رَجُلاً مُبْيِضاً يَزُولُ به السَّرَاب، فقالَ رسولُ الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: كُنْ أَبَا خَيْثمَةَ ، فَإِذا هوَ أَبُو خَيْثَمَةَ الأَنْصَاريُّ وَهُوَ الَّذي تَصَدَّقَ بصاع التَّمْر حين لمَزَهُ المنافقون قَالَ كَعْب: فَلَّما بَلَغني أَنَّ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قَدْ توَجَّهَ قَافلا منْ تَبُوكَ حَضَرَني بَثِّي، فطفقتُ أَتذكَّرُ الكذِبَ وَأَقُولُ: بِمَ أَخْرُجُ من سَخطه غَداً وَأَسْتَعينُ عَلَى ذلكَ بِكُلِّ ذِي رَأْي مِنْ أَهْلي، فَلَمَّا قِيل: إِنَّ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قدْ أَظِلَّ قادماً زاحَ عَنِّي الْبَاطِلُ حَتَّى عَرَفتُ أَنِّي لم أَنج مِنْهُ بِشَيءٍ أَبَداً فَأَجْمَعْتُ صِدْقَةُ ، وأَصْبَحَ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قَادما، وكان إِذا قدمَ مِنْ سَفَرٍ بَدَأَ بالْمَسْجد فرَكعَ فيه رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ جَلس للنَّاس، فلمَّا فعل ذَلك جَاءَهُ الْمُخلَّفُونَ يعْتذرُون إِليْه وَيَحْلفُون لَه، وكانوا بضعاً وثمَانين رَجُلا فقبل منْهُمْ عَلانيَتهُمْ وَاسْتغفَر لهُمْ وَوَكلَ سَرَائرَهُمْ إِلى الله تعَالى . حتَّى جئْت، فلمَّا سَلَمْتُ تبسَّم تبَسُّم الْمُغْضب ثمَّ قال: تَعَالَ، فجئتُ أَمْشي حَتى جَلَسْتُ بيْن يَدَيْه، فقالَ لِي: مَا خَلَّفَك؟ أَلَمْ تكُنْ قد ابْتَعْتَ ظَهْرَك، قَالَ قُلْت: يَا رَسُولَ الله إِنِّي واللَّه لَوْ جلسْتُ عنْد غيْركَ منْ أَهْلِ الدُّنْيَا لَرَأَيْتُ أَني سَأَخْرُج منْ سَخَطه بعُذْر، لقدْ أُعْطيتُ جَدَلا، وَلَكنَّي وَاللَّه لقدْ عَلمْتُ لَئن حَدَّثْتُكَ الْيَوْمَ حديث كَذبٍ ترْضى به عنِّي لَيُوشكَنَّ اللَّهُ يُسْخطك علي، وإنْ حَدَّثْتُكَ حَديث صدْقٍ تجدُ علَيَّ فيه إِنِّي لأَرْجُو فِيه عُقْبَى الله عَزَّ وَجل، واللَّه ما كان لِي من عُذْر، واللَّهِ مَا كُنْتُ قَطُّ أَقْوَى وَلا أَيْسر مِنِّي حِينَ تَخلفْتُ عَنك قال: فقالَ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: « أَمَّا هذَا فقَدْ صَدَق، فَقُمْ حَتَّى يَقْضيَ اللَّهُ فيكَ » وسَارَ رِجَالٌ مِنْ بَنِي سَلمة فاتَّبعُوني، فقالُوا لِي: واللَّهِ مَا عَلِمْنَاكَ أَذنْبتَ ذَنْباً قبْل هذَا، لقَدْ عَجَزتَ في أن لا تَكُون اعتذَرْت إِلَى رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم بمَا اعْتَذَرَ إِلَيهِ الْمُخَلَّفُون فقَدْ كَانَ كافِيَكَ ذنْبكَ اسْتِغفارُ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم لَك. قال: فوالله ما زَالُوا يُؤنِّبُوننِي حتَّى أَرَدْت أَنْ أَرْجِعَ إِلى رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم فأَكْذِب نفسْي، ثُمَّ قُلتُ لهُم: هَلْ لَقِيَ هَذا معِي مِنْ أَحد؟ قَالُوا: نَعَمْ لقِيَهُ معك رَجُلان قَالا مِثْلَ مَا قُلْت، وقيل لَهمَا مِثْلُ مَا قِيلَ لك، قَال قُلْت: مَن هُمَا؟ قالُوا: مُرارةُ بْنُ الرَّبِيع الْعَمْرِيُّ  ، وهِلال ابْن أُميَّةَ الْوَاقِفِيُّ  ؟ قال: فَذكَروا لِي رَجُلَيْنِ صَالِحَيْن قدْ شَهِدا بدْراً فِيهِمَا أُسْوَةٌ . قال: فَمَضيْت حِينَ ذَكَروهُمَا لِي.

  وَنهَى رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم عن كَلامِنَا أَيُّهَا الثلاثَةُ مِن بَين من تَخَلَّف عَنه، قال: فاجْتَنبَنا النَّاس أَوْ قَالَ: تَغَيَّرُوا لَنَا حَتَّى تَنَكَّرت لِي في نفسي الأَرْض، فَمَا هيَ بالأَرْضِ التي أَعْرِف، فَلَبثْنَا عَلَى ذَلكَ خمْسِينَ ليْلَةً . فأَمَّا صَاحبايَ فَاستَكَانَا وَقَعَدَا في بُيُوتهمَا يَبْكيَانِ وأَمَّا أَنَا فَكُنتُ أَشَبَّ الْقَوْمِ وَأَجْلَدَهُم، فَكُنتُ أَخْرُج فَأَشهَدُ الصَّلاة مَعَ الْمُسْلِمِينَ، وَأَطُوفُ في الأَسْوَاقِ وَلا يُكَلِّمُنِي أَحد، وآتِي رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم فأُسَلِّمُ عَلَيْه، وَهُو في مجْلِسِهِ بعدَ الصَّلاةِ ، فَأَقُولُ في نفسِي: هَل حَرَّكَ شفتَيهِ بردِّ السَّلامِ أَم لا؟ ثُمَّ أُصلِّي قريباً مِنهُ وأُسَارِقُهُ النَّظَر، فَإِذَا أَقبَلتُ على صلاتِي نَظر إِلَي، وإِذَا الْتَفَتُّ نَحْوَهُ أَعْرَضَ عَنِّي، حَتى إِذا طَال ذلكَ عَلَيَّ مِن جَفْوَةِ الْمُسْلمينَ مشَيْت حَتَّى تَسوَّرْت جدارَ حَائط أبي قَتَادَةَ وَهُوَا ابْن عَمِّي وأَحبُّ النَّاسَ إِلَي، فَسلَّمْتُ عَلَيْهِ فَواللَّهِ مَا رَدَّ عَلَيَّ السَّلام، فَقُلْت لَه: يا أَبَا قتادَة أَنْشُدكَ باللَّه هَلْ تَعْلَمُني أُحبُّ الله وَرَسُولَه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم؟ فَسَكَتَ، فَعُدت فَنَاشَدتُه فَسكَت، فَعُدْت فَنَاشَدْته فَقال: الله ورَسُولُهُ أَعْلَم. فَفَاضَتْ عَيْنَاي، وَتَوَلَّيْتُ حَتَّى تَسَوَّرتُ الْجدَارَ

  فبَيْنَا أَنَا أَمْشي في سُوقِ المدينةِ إِذَا نَبَطيُّ  منْ نبطِ أَهْلِ الشَّام مِمَّنْ قَدِمَ بالطَّعَامِ يبيعُهُ بالمدينةِ يَقُول: مَنْ يَدُلُّ عَلَى كعْبِ بْنِ مَالك؟ فطَفقَ النَّاسُ يشيرون له إِلَى حَتَّى جَاءَني فَدَفَعَ إِلى كتَاباً منْ مَلِكِ غَسَّان، وكُنْتُ كَاتِبا. فَقَرَأْتُهُ فَإِذَا فيه: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ قَدْ بلَغَنَا أَن صاحِبَكَ قدْ جَفاك، ولمْ يجْعلْك اللَّهُ بدَارِ هَوَانٍ وَلا مَضْيعَةٍ ، فَالْحقْ بِنا نُوَاسِك، فَقلْت حِين قرأْتُهَا: وَهَذِهِ أَيْضاً من الْبَلاءِ فَتَيمَّمْتُ بِهَا التَّنُّور فَسَجرْتُهَا.

 حَتَّى إِذَا مَضَتْ أَرْبَعُون مِن الْخَمْسِينَ وَاسْتَلْبَثِ الْوَحْىُ إِذَا رسولِ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم يَأْتِينِي، فَقَالَ: إِنَّ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم يَأَمُرُكَ أَنْ تَعْتزِلَ امْرأَتك، فقُلْتُ: أُطَلِّقُهَا، أَمْ مَاذا أَفعْل؟ قَالَ: لا بَلْ اعتْزِلْهَا فلا تقربَنَّهَا، وَأَرْسلَ إِلى صَاحِبيَّ بِمِثْلِ ذلِك. فَقُلْتُ لامْرَأَتِي: الْحقِي بِأَهْلكِ فَكُونِي عِنْدَهُمْ حَتَّى يَقْضِيَ اللُّهُ في هذَا الأَمر، فَجَاءَت امْرأَةُ هِلالِ بْنِ أُمَيَّةَ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم فقالتْ لَه: يا رسول الله إِنَّ هِلالَ بْنَ أُميَّةَ شَيْخٌ ضَائعٌ ليْسَ لَهُ خادِم، فهلْ تَكْرهُ أَنْ أَخْدُمه؟ قال: لا، وَلَكِنْ لا يَقْربَنَّك. فَقَالَت: إِنَّهُ وَاللَّه مَا بِهِ مِنْ حَركةٍ إِلَى شَيء، وَوَاللَّه ما زَالَ يَبْكِي مُنْذُ كَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا كَانَ إِلَى يَوْمِهِ هَذَا. فَقَال لِي بعْضُ أَهْلِي: لَو اسْتأَذنْت رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم في امْرَأَتِك، فقَدْ أَذن لامْرأَةِ هِلالِ بْنِ أُمَيَّةَ أَنْ تَخْدُمَهُ؟ فقُلْتُ: لا أَسْتَأْذِنُ فِيهَا رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، ومَا يُدْريني مَاذا يَقُولُ رسولُ الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم إِذَا اسْتَأْذَنْتُهُ فِيهَا وَأَنَا رَجُلٌ شَابٌّ فلَبِثْتُ بِذلك عشْر ليال، فَكَمُلَ لَنا خمْسُونَ لَيْلَةً مِنْ حينَ نُهي عَنْ كَلامنا.

 ثُمَّ صَلَّيْتُ صَلاَةَ الْفَجْرِ صباحَ خمْسينَ لَيْلَةً عَلَى ظهْرِ بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِنَا، فَبينَا أَنَا جَالسٌ عَلَى الْحال التي ذكَر اللَّهُ تعالَى مِنَّا، قَدْ ضَاقَتْ عَلَيَّ نَفْسِى وَضَاقَتْ عَليَّ الأَرضُ بمَا رَحُبَتْ، سَمعْتُ صَوْتَ صَارِخٍ أوفي عَلَى سَلْعٍ يَقُولُ بأَعْلَى صَوْتِه: يَا كَعْبُ بْنَ مَالِكٍ أَبْشِرْ، فخرَرْتُ سَاجِدا، وَعَرَفْتُ أَنَّهُ قَدْ جَاءَ فَرَجٌ فَآذَنَ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم النَّاس بِتوْبَةِ الله عَزَّ وَجَلَّ عَلَيْنَا حِين صَلَّى صَلاة الْفجْرِ فذهَبَ النَّاسُ يُبَشِّرُوننا، فذهَبَ قِبَلَ صَاحِبَيَّ مُبَشِّرُون، وركض رَجُلٌ إِليَّ فرَساً وَسَعَى ساعٍ مِنْ أَسْلَمَ قِبَلِي وَأَوْفَى عَلَى الْجَبل، وكَان الصَّوْتُ أَسْرَعَ مِنَ الْفَرَس، فلمَّا جَاءَنِي الَّذي سمِعْتُ صوْتَهُ يُبَشِّرُنِي نَزَعْتُ لَهُ ثَوْبَيَّ فَكَسَوْتُهُمَا إِيَّاهُ ببشارَته واللَّه ما أَمْلِكُ غَيْرَهُمَا يوْمَئذ، وَاسْتَعَرْتُ ثَوْبَيْنِ فَلَبسْتُهُمَا وانْطَلَقتُ أَتَأَمَّمُ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم يَتَلَقَّانِي النَّاسُ فَوْجاً فَوْجاً يُهَنِّئُونني بِالتَّوْبَةِ وَيَقُولُون لِي: لِتَهْنِكَ تَوْبَةُ الله عَلَيْكَ، حتَّى دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَإِذَا رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم جَالِسٌ حَوْلَهُ النَّاس، فَقَامَ طلْحَةُ بْنُ عُبَيْد الله رضي الله عنه يُهَرْوِل حَتَّى صَافَحَنِي وهَنَّأَنِي، واللَّه مَا قَامَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهاجِرِينَ غَيْرُه، فَكَان كَعْبٌ لا يَنْساهَا لِطَلحَة . قَالَ كَعْب: فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَى رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، قال: وَهوَ يَبْرُقُ وَجْهُهُ مِنَ السُّرُور أَبْشِرْ بِخَيْرِ يَوْمٍ مَرَّ عَلَيْك، مُذْ ولَدَتْكَ أُمُّك، فقُلْت: أمِنْ عِنْدِكَ يَا رَسُول اللَّهِ أَم مِنْ عِنْد الله؟ قال: لاَ بَلْ مِنْ عِنْد الله عَز وجَل، وكانَ رسول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم إِذَا سُرَّ اسْتَنارَ وَجْهُهُ حتَّى كَأنَّ وجْهَهُ قِطْعَةُ قَمر، وكُنَّا نعْرِفُ ذلِكَ مِنْهُ، فلَمَّا جلَسْتُ بَيْنَ يدَيْهِ قُلتُ: يَا رسول اللَّهِ إِنَّ مِنْ تَوْبَتِي أَنْ أَنْخَلِعَ مِن مَالي صدَقَةً إِلَى اللَّهِ وإِلَى رَسُولِه.

فَقَالَ رَسُول الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم: أَمْسِكْ عَلَيْكَ بَعْضَ مَالِكَ فَهُوَ خَيْر لَك، فَقُلْتُ إِنِّي أُمْسِكُ سَهْمِي الَّذي بِخيْبَر. وَقُلْت: يَا رَسُولَ الله إِن الله تَعَالىَ إِنَّما أَنْجَانِي بالصدق، وَإِنْ مِنْ تَوْبَتي أَن لا أُحدِّثَ إِلاَّ صِدْقاً ما بَقِيت، فوا لله ما علِمْتُ أحداً مِنَ المسلمِين أَبْلاْهُ اللَّهُ تَعَالَى في صدْق الْحَديث مُنذُ ذَكَرْتُ ذَلكَ لرِسُولِ الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم أَحْسَنَ مِمَّا أَبْلاَنِي اللَّهُ تَعَالَى ، وَاللَّهِ مَا تَعمّدْت كِذْبَةً مُنْذُ قُلْت ذَلِكَ لرَسُولِ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم إِلَى يَوْمِي هَذَا، وَإِنِّي لأَرْجُو أَنْ يَحْفظني اللَّهُ تَعَالى فِيمَا بَقِي، قال: فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى : { لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ والأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ في سَاعَةِ الْعُسْرةِ } حَتَّى بَلَغ: { إِنَّه بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم وَعَلَى الثَّلاَثةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ }  حتى بلغ: { اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادقين }  [ التوبة : 117 ، 119 ] .

قالَ كعْب: واللَّهِ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ مِنْ نِعْمَةٍ قَطُّ بَعْدَ إِذْ هَدانِي اللَّهُ لِلإِسْلام أَعْظمَ في نَفسِي مِنْ صِدْقي رَسُولَ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم أَن لاَّ أَكُونَ كَذَبْتُه، فأهلكَ كَمَا هَلَكَ الَّذِينَ كَذَبُوا إِن الله تَعَالَى قَالَ للَّذِينَ كَذَبُوا حِينَ أَنزَلَ الْوَحْيَ شَرَّ مَا قَالَ لأحد، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى : {سيَحلِفون بِاللَّه لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُم إِليْهِم لتُعْرِضوا عَنْهُمْ فأَعْرِضوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْس ومَأواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِمَا كَانُوا يكْسبُون. يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ ترْضَوْا عَنْهُمْ فَإِن الله لاَ يَرْضَى عَنِ الْقَوْم الفاسقين َ }  [ التوبة 95 ، 96 ] .

قال كَعْب: كنَّا خُلِّفْنَا أَيُّهَا الثَّلاَثَةُ عَنْ أَمْر أُولِئَكَ الَّذِينَ قَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم حِينَ حَلَفوا لَه، فبايعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُم، وِأرْجَأَ رَسولُ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم أمْرَنا حَتَّى قَضَى اللَّهُ تَعَالَى فِيهِ بِذَلك، قَالَ اللُّه تَعَالَى : { وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا }  .

وليْسَ الَّذي ذَكَرَ مِمَّا خُلِّفنا تَخَلُّفُنا عَن الغزو، وَإِنََّمَا هُوَ تَخْلَيفهُ إِيَّانَا وإرجاؤُهُ أَمْرَنَا عَمَّنْ حَلَفَ لَهُ واعْتذَرَ إِليْهِ فَقَبِلَ مِنْه. مُتَّفَقٌ عليه.

وفي رواية « أَنَّ النَّبِيَّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم خَرَجَ في غَزْوةِ تَبُوك يَوْمَ الخميس، وَكَان يُحِبُّ أَنْ يَخْرُجَ يَوْمَ الخميس » .

وفي رِوَايةٍ : « وَكَانَ لاَ يَقدُمُ مِنْ سَفَرٍ إِلاَّ نهَاراً في الضُّحَى . فَإِذَا قَدِم بَدَأَ بالمْسجدِ فصلَّى فِيهِ ركْعتيْنِ ثُمَّ جَلَس فِيهِ » .

- از ابی عبد الله بن کعب بن مالک رضی الله عنه روايت است که گفت:

از پدرم رضی الله عنه شنيدم که در بارهء بازماندن خويش از سفر با پيامبر صلی الله عليه وسلم در غزوهء تبوک صحبت می نمود. کعب گفت: در هيچ غزوهء از پيامبر صلی الله عليه وسلم باز نماندم بجز غزوهء تبوک و هم در غزوهء بدر تخلف نمودم و هيچکس از کسانی که از آن غزوه بازماندند مورد عتاب قرار نگرفتند. چون پيامبر صلی الله عليه وسلم و مسلمانها برای به غنيمت گرفتن قافلهء قريش خارج شدند، خداوند بدون وعده و ميعاد آنان را با دشمنان شان روبرو ساخت. و من با پيامبر صلی الله عليه وسلم در شب عقبه لحظه ای که بر اسلام با هم عهد و پيمان بستيم حضور يافتم و دوست ندارم که در برابر آنها به بدر حضور يابم هرچند بدر بيش از آن در ميان مردم ورد زبان است. داستان بازماندنم از پيامبر صلی الله عليه وسلم چنين بود که در هيچ فرصتی از آن وقت قويتر و توانمندتر نبودم. قبل از آن هرگز دو بارکش تهيه نکرده بودم که در اين غزوه اين کار را انجام دادم، و هر غزوهء را که پيامبر صلی الله عليه وسلم انجام می داد بنام ديگری، آن را پوشيده می داشت تا اينکه اين غزوه فرا رسيد و پيامبر صلی الله عليه وسلم اين غزوه را در گرمی سختی انجام داده و از راهی خشک و طولانی و کم آب به استقبال سفری دور و دراز شتافتند، و با دشمنی زياد روبرو گرديدند و قبلاً مسلمين را در جريان گذاشتند و مسير سفرشان را معين کردند تا برای سفرشان آمادگی کامل داشته باشند.

تعداد مسلمانانی که در اين سفر همرکاب آنحضرت صلی الله عليه وسلم بودند از شماره بيرون بود. کعب گفت: عدّهء کمی که خواستند از اين غزوه غايب باشند تصور می کردند، که در ميان اين عدهء زياد پنهان خواهند ماند تا ماداميکه از طرف خداوند در اين مورد وحی نازل نشود. در زمانی پيامبر صلی الله عليه وسلم عازم اين غزوه شدند که ميوه ها و سايهء درختان بی نهايت نيکو می نمود، و من هم بدان سخت تمايل داشتم، پيامبر صلی الله عليه وسلم و مسلمين خود را مجهز و آمادهء کارزار ساختند، من هم صبح برآمدم تا خويشتن را با پيامبر صلی الله عليه وسلم مجهز نمايم، همينطور برمی گشتم و کاری را انجام نمی دادم. با خود می گفتم، من می توانم هر وقت که خواسته باشم اين کار را انجام دهم، همينطور درنگ می کردم، امروز و فردا می کردم، تا اينکه مردم کارشان را به اتمام رساندند، پيامبر صلی الله عليه وسلم روانه گرديدند درحاليکه من ساز وبرگ خود را آماده نساخته بودم.

باز هم صبح برآمدم و بازگشتم در حاليکه کاری انجام نداده بودم، همينطور درنگ می کردم تا اينکه آنها بشتافتند، و برای جهاد و حضور در غزوه از من سبقت گرفتند، خواستم کوچ کنم و خود را به ايشان برسانم، کاش اين کار را می کردم، ولی وای که اين کار برايم مقدور نشد. و چون بعد از برآمدن پيامبر صلی الله عليه وسلم در ميان مردم ظاهر می شدم، احساس غم و اندوه برايم دست می داد. زيرا من برای خويش نمونه و الگويی  را نمی ديدم جز کسی که در نفاق غوطه می زد و يا ضعفايی که خداوند آنها را معذور داشته بود. پيامبر صلی الله عليه وسلم مرا ياد نکرد تا اينکه به تبوک رسيد، و در آنجا در ميان گروه پرسيدند، که کعب بن مالک چه کرد؟ مردی از بنی سلمه گفت: يا رسول الله دو عبا و نظر به راست و چپش وی را از همراهی با شما بازداشت. معاذ بن جبل رضی الله عنه برايش گفت: چيز زشتی گفتی، بخدا سوگند ای رسول خدا صلی الله عليه وسلم جز خوبی چيزی ديگر در مورد وی سراغ نداريم. پيامبر صلی الله عليه وسلم سکوت نمودند، در اين اثنا مرد سفيدپوشی از دور نمودار شد که پيوسته آب نما بود. پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمودند ممکن است ابا خيثمه باشد همان بود که ابا خيثمه انصاری رضی الله عنه رسيد و او کسی بود که پيمانهء خرمايی در راه خدا صدقه کرده بود، و منافقين در اين مورد او را طعن زده بودند. کعب گفت: چون به من خبر رسيد که آنحضرت صلی الله عليه وسلم از تبوک بازگشته، و به جانب مدينه تشريف می آورند نهايت غمگين گشته و به فکر دروغبافی شدم و با خود می گفتم: چگونه فردا از مؤاخذهء رسول خدا صلی الله عليه وسلم خود را نجات دهم؟ و از دانايان خانواده ام ياری و مدد می جستم.

چون به من گفته شد که آنحضرت صلی الله عليه وسلم عنقريب تشريف می آورند باطل از من دور شده و دانستم که به هيچ وجه از نزد پيامبر صلی الله عليه وسلم نجات نمی يابم، تصميم گرفتم که به او راست بگويم. پيامبر صلی الله عليه وسلم تشريف آوردند، عادت مبارک چنان بود که چون از سفری باز می گشت از مسجد آغاز نموده دو رکعت نماز می گزارد و سپس برای ديدار با مردم می نشست.

چون ايشان اين کار را نمودند، بازماندگان و تخلف کنندگان که هشتاد و چند نفر بودند، خدمت شان حضور يافته معذرت خواسته و سوگند می خوردند. پيامبر صلی الله عليه وسلم ظاهر امر شان را قبول نموده با ايشان بيعت، و مبايعه بعمل آورده، وبرای شان آمرزش طلب می کردند، واسرار نهان شان را به خداوند متعال وا می گذاشتند. تا اينکه من آمدم و چون سلام کردم آنحضرت صلی الله عليه وسلم خندهء خشم آلودی نموده فرمودند: بيا، من هم آمدم و در برابر شان نشستم، پرسيدند چه چيز سبب شد که تخلف نمائی؟ آيا سواری خويش را خريداری نکردی؟

گفتم: ای رسول خدا صلی الله عليه وسلم من می دانم که اگر در مقابل غير شما از مردم روی زمين قرار می داشتم با فصاحتی که دارم می توانستم با عذر از قهرش نجات يابم، ولی بخدا اگر امروز برای شما دروغی بگويم تا از من راضی شويد زود است که خداوند شما را بر من خشمگين سازد، واگر برای شما سخن راست بگويم که شما را بر من خشمگين سازد همانا اميدوارم که عاقبت نيک را از سوی خداوند دريابم. بخدا قسم عذری نداشتم، بخدا هرگز چنين قوی و توانمند نبودم، چنانچه اين لحظه که از شما تخلف کردم، کعب گفت: پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمود:

مرا اما اين راست گفت، برخيز تا خداوند در بارهء تو حکم کند عدهء از مردان بنی سلمه برخاستند مرا دنبال کردند و گفتند: سوگند بخدا در گذشته نديديم که مرتکب گناهی شده باشی، تو عاجز شدی که مانند تخلف کنندگان عذری بحضور پيامبر صلی الله عليه وسلم بياوری، فقط کافی بود که استغفار رسول الله صلی الله عليه وسلم  سبب محو گناهت شود، بخدا سوگند، سخت ملامتم کردند، و کار بجايی کشيد که نزديک بود بحضور رسول صلی الله عليه وسلم برگشته خود را دروغ گو سازم. سپس برای شان گفتم که آيا کسی ديگری هم مانند من راست گفته است؟ گفتند بلی دو نفر هم مانند تو راست گفته اند، و پيامبر صلی الله عليه وسلم سخنی را که بتو گفت برای آنها نيز فرمود. گفتم آنان کيانند؟ گفتند: آن دو مرارة بن ربيع العمری و هلال ابن اميه واقفی اند. کعب گفت: برای من نام دو نفر صالحی را تذکر دادند که در بدر حضور يافته بودند و می شد با آنها اقتداء کرد و آنها را اسوه قرار داد پس از آن روانه شدم و پيامبر صلی الله عليه وسلم مردم را از صحبت کردن با ما منع کردند و مردم هم از ما دوری اختيار نمودند، يا به عبارتی  گفت که روش مردم هم در برابر ما تغيير يافت، و کار بجايی کشيد که زمين در نظرم زشت جلوه می نمود، و زمين زمينی نبود که من قبلاً آنرا می شناختم، پنجاه شب بدين ترتيب گذشت، رفقايم تواضع نموده در خانه های خويش نشستند و در حالت گريه اين مدت را بسر بردند، ولی من از آنها جوانتر و چالاکتربودم از خانه می برآمدم و در مسجد با مسلمانها نماز می خواندم و در بازارها گشت وگذار می کردم، در حاليکه کسی با من صحبت نمی کرد و خدمت پيامبر صلی الله عليه وسلم می رسيدم در فرصتی که بعد از نماز می نشستند بر ايشان سلام می کردم، و با خود می گفتم که آيا لبهای پيامبر صلی الله عليه وسلم بجواب سلام حرکت خواهد نمود يا خير؟ سپس در نزديک شان نماز خوانده و دزديده بايشان می نگريستم چون به نماز مشغول می شدم، بسويم نظر می کردند و چون من متوجه شان می شدم روی خود را می گردانيدند، وقتی ادامهء اين کار از طرف مسلمين سخت تمام شد واين مدت هم طولانی گرديد، رفتم و از ديوار باغ ابوقتاده که پسر عمم و از دوست ترين مردم در نزدم بود، بالا شده و بر وی سلام کردم، بخدا قسم که جواب سلامم را نداد. به او گفتم: ای ابوقتاده ترا بخدا سوگند آيا می دانی که من خدا و رسولش صلی الله عليه وسلم را دوست می دارم؟ باز هم سکوت کرد، سخنم را تکرار کردم و سوگندش دادم، ولی باز هم سکوت نمود، باز سوگندش دادم، وی گفت که خدا و رسولش دانا تر است. اشک از چشمانم سرازير شد بازگشتم و از ديوار گذشتم در لحظاتی که در بازار شهر گشت می زدم دهقانی از دهقانهای شام را ديدم. از آنهائيکه مواد غذايی آورده در شهر می فرختند، می گفت که کی کعب بن مالک را برايم نشان می دهد؟ ناگاه مردم بسويم اشاره نموده مرا به او نشان دادند آن شخص نزدم آمده، نامهء پادشاه  غسان را برايم داد، چون من سواد داشتم نامه اش را خواندم که در آن نوشته بود:

اما بعد اطلاع يافتم که دوستت بر تو ستم روا داشته و خداوند ترا به سرزمين خواری و زبونی نگذاشته بما بپيوند تا با تو مواسات و همدردی کنيم، بعد از خواندن گفتم اين کار هم از جملهء ابتلاءات است نامه را در تنور انداختم و سوزانيدم تا اينکه چهل روز از پنجاه روز گذشت، مدتی وحی نيامد، فرستادهء رسول خدا صلی الله عليه وسلم  نزدم آمده و گفت که رسول الله صلی الله عليه وسلم بتو فرمان داده است تا از همسرت دوری اختيار کنی. گفتم: طلاقش دهم يا کار دگری کنم؟ او گفت: نه از او دوری کن و با او نزديک مشو، و به دو رفيقم نيز چنين دستور داده شد، به همسرم گفتم: به خانواده ات بپيوند و نزدشان باش، تا خداوند در اين مورد حکمی نمايد. سپس همسر هلال بن اميه نزد رسول الله صلی الله عليه وسلم  آمده گفت: يا رسول الله هلال بن اميه مرد سالخورده ايست و خادمی هم ندارد، آيا مانعی ندارد تا خدمتش را انجام دهم؟ فرمودند: نه، ولی بتو نزديک نشود.گفت: به خدا سوگند او اصلاً حرکت و تمايلی به چيزی ندارد، سوگند بخدا از لحظه ای که اين کار شده تا حال می گريد، بعضی از فاميلهايم گفتند: چه می شد که تو هم در مورد زنت از پيامبر صلی الله علیه وسلم اجازه می گرفتی؟ گفتم: در مورد وی از پيامبر صلی الله عليه وسلم اجازت نمی گيرم چون نمی دانم که پيامبر صلی الله عليه وسلم چه خواهد گفت، هرگاه از وی اجازت طلبم در حاليکه مرد جوانی ام!! بدين ترتيب ده شب ديگر صبر کردم تا که پنجاه شب از روزی که از صحبت با ما ممانعت شده بود گذشت. نماز صبح را در اين روز در پشت يکی از بامها خواندم. نشسته بودم بر آن حالتی که خداوند از ما صحبت نمود، که وجودم بر من گران آمده و زمين با وسعتی که دارد بر من تنگی نمود. مناديی را شنيدم که بر کوه سلع برآمده و با صدای بلند می گفت: مژده باد برايت ای کعب بن مالک! من در حال بسجده افتادم و دانستم که گشايش و روشنی ای حاصل شده است. رسول الله صلی الله عليه وسلم بعد از نماز مردم را با خبر ساختند، که خداوند توبهء ما را پذيرفته است، و مردم برای مژده دادن ما از مسجد خارج شدند، عده ای از بشارت دهندگان بطرف دو رفيقم رفتند و مردی اسب سوار بسرعت بسويم روان شد (زبير بن عوام رضی الله عنه) ولی مردی از قبيلهء اسلم (حمزه بن عمر الاسلمی رضی الله عنه) کوشيد و در برابرم بر کوه بالا شده و مرا مژده داد، صدای او از اسب تيزتر بود، چون اين شخص مژده دهنده نزدم آمد در مقابل مژده اش هر دو لباسم را کشيده وی را پوشاندم قسم بخدا در آن لحظه چيزی بجز از آن دو جامه نداشتم و دو جامهء ديگر را بعاريت گرفته پوشيدم، و به قصد ديدار پيامبر صلی الله عليه و سلم  برآمدم، مردم گروه گروه از من استقبال کردند و به من بواسطهء  قبول توبه ام مبارکبادی  داده می گفتند: گوارا باد قبول توبه از سوی خداوند بر تو، تا به مسجد رسيدم که رسول الله صلی الله عليه وسلم را ديدم، نشسته و مردم در گرداگرد شان قرار دارند، طلحة بن عبيدالله رضی الله عنه بسرعت دويده با من مصافحه کرده و به من مبارک باد گفت، به خدا هيچيک از مهاجرين بجز او از جايش بلند نشد و کعب اين کار طلحه رضی الله عنه را فراموش نمی نمود. کعب می گويد: چون بر پيامبر صلی الله عليه وسلم سلام کردم در حاليکه چهرهء مبارک از شادی می درخشيد فرمود: شادباش به بهترين روز از روزی که از مادر زاده شده ای، پس گفتم آيا حکم از نزد شما است يا رسول الله يا از سوی خداوند جل جلا له؟ فرمودند: حکم از سوی خدای عزوجل است و چون پيامبر اسلام صلی الله عليه وسلم شاد می شدند، چهرهء شان می درخشيد گمان می کردی پارهء ماهيست و همهء ما از اين امر آگاه بوديم، وقتی در برابر شان نشستم گفت: يا رسول الله صلی الله عليه وسلم برای اينکه توبه ام کامل شود لازم می بينم که همهء مالم را برای خدا و رسولش صلی الله عليه وسلم صدقه دهم. رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: قسمتی را نگهدار برايت بهتر است. پس گفتم: حصه ام را که در خيبر دارم نگهميدارم و گفتم يا رسول الله صلی الله عليه وسلم خداوند مرا بواسطهء راست گفتن نجات داد و از جملهء کمال توبه ام اين است که تا زنده ام جز راست نگويم، بخدا از لحظه ای که اين سخن را به پيامبر صلی الله عليه وسلم ياد کردم هيچکس را نديدم و نمی شناسم که خداوند بواسطهء راست گفتن مثل من وی را مورد انعام و مرحمت خويش قرار داده باشد، و بخدا سوگند از لحظه ای که اين سخن را به پيامبر صلی الله عليه وسلم ياد کردم تا امروز عمداً حتی يک دروغ هم نگفتم و از خداوند می خواهم که مرا در آينده هم حفظ فرمايد. همان بود که خداوند نازل فرمود:

خداوند پيامبر و اصحابش از مهاجر و انصار را بخشيد، همان کسانی که در موقع سختی از وی پيروی کردند (تا رسيد به) همانا خداوند بر آنها رحيم و مهربان است، و نيز سه تن را که تخلف ورزيدند تا اينکه زمين با همهء فراخی بر آنها تنگ شد، (تا رسيد به ) ای مؤمنان از خدا بترسيد و قرين راستگويان  باشيد. توبه: 117 – 119

کعب گفت: هيچ نعمت از نعمتهايی که خداوند بعد از هدايتم به اسلام ارزانی فرمود در نظرم بالاتر از راست گفتن من به رسول الله صلی الله عليه وسلم  نيست، و اينکه به ايشان دروغ نگفتم تا مانند دروغگويان هلاک شوم، خداوند در هنگام نزول وحی بدترين گفتار را در مورد آنها گفته است، خداوند فرموده است: 

چون بسوی آنها بازگرديد قسم های مؤکد بخدا برای شما ياد کنند تا از تخلف آنها چشم پوشی کنيد و از آنها اعراض کنيد، پس اعراض کنيد از ايشان که آنها مردمی پليد اند و جايگاه شان دوزخ است در مقابل آنچه کسب کرده اند، سوگند می خورند برای شما، تا از آنها راضی شويد، و اگر شما از آنها راضی شويد، همانا خداوند از گروه فاسق راضی نمی شود. توبه:95،96

کعب گفت که کار ما سه نفر از آن مردمی که پيامبر صلی الله عليه وسلم عذر شان را بعد از سوگند شان پذيرفت و با آنان بيعت نموده و بر ايشان آمرزش خواست جدا قرار داده شد. پيامبر صلی الله عليه وسلم موضوع ما را بتأخير انداخت  تا اينکه  خداوند در اين مورد حکم خويش را نازل فرمود.

خداوند (بر آن سه نفری که تخلف ورزيدند) مفهوم آنچه که گفته شده از اينکه ما تخلف نموديم اين نيست که ما از غزوه تخلف نموده باشيم، بلکه مفهومش اينست که پيامبر صلی الله عليه وسلم ما را يکسو گذاشت و کار ما را از کار کسانی که برايش عذر نموده سوگند خوردند پذيرفت، جدا قرار داد.

در روايتی آمده که: پيامبر صلی الله عليه وسلم در غزوهء تبوک روز پنجشنبه بيرون شدند و دوست داشتند که روز پنجشنبه بيرون شوند. و در روايت ديگر چنين آمده است: از سفرها جز در نيمهء روز تشريف  نمی آوردند و چون تشريف  می آوردند به مسجد شروع نموده در آن دو رکعت نماز گزارده و سپس در آن می نشستند.

ش: زهری اشتباه نموده مرارة بن ربيع هلالی و هلال بن اميه واقفی را از اهل بدر شمرده، در حاليکه چنانچه ابن قيم جوزی اشاره کرده هر دو از اهل بدر نبودند.

علماء از اين حديث  احکام زيادی را استنباط کرده اند.

از جمله روا بودن سوگند خودن بدون اينکه اين امر از شخص درخواست گردد، پوشاندن هدف هرگاه ضرورتی ايجاب نمايد، افسوس خوردن بر امر خيری که وقتش سپری شده، و آرزو بردن آنچه  بر آن افسوس می خورد، رد کردن غيبت و ترک اهل بدعت، و مستحب بودن نماز گزاردن آنکه از سفر می آيد و در آمدن او به مسجد در آغاز قدوم، و حکم بر حسب ظاهر، و قبول معذرت ها، و فضيلت راستی،  و برگزيدن محبت خدا و رسولش بر محبت نزديکان، و مستحب بودن مژده دادن در هنگام رفع مشکل  و تجديد نعمت، و مصافحه با آنکه تازه وارد می شود و برخاستن برايش و مستحب بودن سجدهء شکر.

 

- وَعَنْ أبي نُجَيْد بِضَم النُّونِ وَفَتْح الْجيِمِ  عِمْرانَ بْنِ الحُصيْنِ الخُزاعيِّ رَضِي اللَّهُ عَنْهُمَا أَنَّ امْرأَةً مِنْ جُهينةَ أَتَت رَسُولَ الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم وَهِيَ حُبْلَى مِنَ الزِّنَا، فقَالَت: يَا رسول الله أَصَبْتُ حَدّاً فأَقِمْهُ عَلَي، فَدَعَا نَبِيُّ الله صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم وَليَّهَا فَقال: أَحْسِنْ إِليْهَا، فَإِذَا وَضَعَتْ فَأْتِنِي فَفَعَلَ فَأَمَرَ بِهَا نَبِيُّ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، فَشُدَّتْ عَلَيْهَا ثِيَابُها، ثُمَّ أَمَرَ بِهَا فرُجِمت، ثُمَّ صلَّى عَلَيْهَا. فَقَالَ لَهُ عُمَر: تُصَلِّي عَلَيْهَا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَقَدْ زَنَت، قال: لَقَدْ تَابَتْ تَوْبةً لَوْ قُسِمَتْ بَيْن سبْعِينَ مِنْ أَهْلِ المدِينَةِ لوسعتهُمْ وَهَلْ وَجَدْتَ أَفْضَلَ مِنْ أَنْ جَادَتْ بِنفْسهَا للَّهِ عَزَّ وجَل؟،» رواه مسلم.

- از ابونجيد عمران بن حصين خزاعی رضی الله عنهما روايت است که:

زنی از جهينه که از زنا حامله گشته بود، نزد رسول الله صلی الله عليه وسلم آمده و گفت: يا رسول الله صلی الله عليه وسلم  جرمی را مرتکب شدم حکم آن را بر من جاری کن. پيامبر صلی الله عليه وسلم ولی او را خواسته فرمود تا به او نيکی کند، و چون وی حملش را وضع نمايد، او را به حضورشان بياورد. آن شخص هم اين کار را نمود پيامبر صلی الله عليه وسلم دستور دادند تا لباسهايش را محکم بستند و باز امر نمودند که رجم شود و سپس بر وی نماز گزاردند.

حضرت عمر رضی الله عنه گفت: يا رسول الله صلی الله عليه وسلم  بر زنی که زنا کرد نماز می گزاری؟ آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمود: همانا اين زن توبه ای کرده که اگر ميان هفتاد نفر از مردم مدينه قسمت کرده شود برای همه گنجايش دارد. آيا بهتر از اين يافته ای که جانش را در راه خدا فدا کرد؟

ش: اين حديث دال بر اين می باشد که رجم به امر و در حضور پيامبر صلی الله عليه وسلم صورت پذيرفت بدون اينکه آنحضرت صلی الله عليه وسلم شخصاً بدان تعريض نمايند. امام شافعی و موافقين وی بر اين استدلال اند که در وقت رجم حضور امام ضروری نبوده و شهودی  که شهادت داده اند هم ضرور نيست که حتماً در رجم حاضر باشند.

اما امام ابو حنيفه و امام احمد بر اين عقيده اند که امام خودش حاضر می شود و به رجم ابتداء می نمايد. البته هرگاه محکوميت به اقرار خود شخص ثابت گردد.

در نسائی آمده که شخص پيامبر صلی الله عليه وسلم در رجم (غامديه) حاضر شده و به رجم شروع نمودند، و لذا حضور شهود نيز لازم بوده بر اينکه بايد آنان شروع و ابتداء بر رجم کنند.

و از اين حديث نيز ثابت می گردد که بر کسی که رجم می گردد، بايد امام با اشخاص فاضل و عالم نماز گزارند به گونه ای که بر ديگر مردم نماز گزاده می شود. (مترجم).

- وَعَنِ ابْنِ عَبَّاس وأنس بن مالك رَضِي الله عنْهُم أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قال: « لَوْ أَنَّ لابْنِ آدَمَ وَادِياً مِنْ ذَهَبِ أَحَبَّ أَنْ يَكُونَ لَهُ وادِيان، وَلَنْ يَمْلأَ فَاهُ إِلاَّ التُّرَاب، وَيَتُوب اللَّهُ عَلَى مَنْ تَابَ » مُتَّفَقٌ عَليْه.

- از ابن عباس رضی الله عنهما روايت است که:

رسول الله صلی الله عليه وسلم  فرمود: هرگاه فرزند آدم وادی از طلا داشه باشد دوست می دارد که دو وادی داشته باشد، و دهان فرزند آدم را جز خاک چيز ديگری هرگز پر نمی تواند کرد. و خداوند می پذيرد توبهء هر کس را که بخواهد.

- وَعَنْ أبي هريرة رَضِي اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قال: « يَضْحكُ اللَّهُ سبْحَانُه وتَعَالَى إِلَى رَجُلَيْنِ يقْتُلُ أحدُهُمَا الآخَرَ يدْخُلاَنِ الجَنَّة ، يُقَاتِلُ هَذَا في سبيلِ اللَّهِ فيُقْتل، ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَى الْقَاتِلِ فَيسْلِمُ فيستشهدُ » مُتَّفَقٌ عَلَيْه.

- از ابو هريرة رضی الله عنه روايت است که:

رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمود: خداوند می خندد بحال دو مردی که يکی ديگری را می کشد و هردو به بهشت داخل می گردند، يکی شان در راه خدا جهاد می کند و شهيد می شود و خدا توبهء قاتل را می پذيرد که او هم مسلمان می شود و در راه خدا شهيد می گردد.

 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آپلود عکس" alt="بی گناهی یزید بن معاویه در شهادت حضرت حسین رضی الله عنه" title="بی گناهی یزید بن معاویه در شهادت حضرت حسین رضی الله عنه" width="60" height="60" class="img_posts" align="middle">بی گناهی یزید بن معاویه در شهادت حضرت حسین رضی الله عنه
    سه شنبه 28 مهر 1394
    آپلود عکس" alt="زرتشت_پیامبر دروغین ایران باستان" title="زرتشت_پیامبر دروغین ایران باستان" width="60" height="60" class="img_posts" align="middle">زرتشت_پیامبر دروغین ایران باستان
    پنجشنبه 16 مهر 1394
    آپلود عکس" alt="جاهلیت نو ظهور پشت نقاب پیشرفت؟!" title="جاهلیت نو ظهور پشت نقاب پیشرفت؟!" width="60" height="60" class="img_posts" align="middle">جاهلیت نو ظهور پشت نقاب پیشرفت؟!
    شنبه 17 مرداد 1394
    "" alt="دوستان حتما این کتاب را تهیه کنید..." title="دوستان حتما این کتاب را تهیه کنید..." width="60" height="60" class="img_posts" align="middle">دوستان حتما این کتاب را تهیه کنید...
    پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394
    نظرسنجی
    وبلاگ تا چه اندازه میتوانددر حال و اینده رضایت شما را جلب کند
    ندای وبلاگ

    ما با افتخار اعلام میکنیم

    که مدیران ونویسندگان این

    وبلاگ همیشه و با جان و دل

    وفادار و پایبند به تمام اصول و قوانین

    مذاهب اربعه و خصوصا مذهب والای شافعی

    میباشد.

    لذادست یاری به سوی تمام هم

    اندیشان دراز میکنیم تا در هر مطلب و

    مشکلی ما را از راهنمایی خودشان محروم

    نفرمایند.

    خواهشمندیم ما را فقط در دایره ی مذهب حضرت

    شافعی رضی الله عنه راهنمایی یا رفع اشکال نمایید.

    حتما بخوانید

    یک شخصی گفت:الله اکبر

    بعد گفت:لااله الاالله محمدرسول الله

    بعد گفت:سبحان الله وبحمده سبحان الله العظیم

    بعد گفت:لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین

    این شخص70000نیکی را بدست آورد.

    این شخص خود شما هستید.

    مبارکتان باد.

    آمار سایت
  • کل مطالب : 325
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 37
  • باردید دیروز : 14
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 61
  • بازدید ماه : 180
  • بازدید سال : 403
  • بازدید کلی : 41,374
  • کدهای اختصاصی

    سنت

    سنت یعنی تبدیل عادت

    به عبادت

    آن هم فقط با داشتن

    قصد آن سنت

    مثلا:همه انگشتر دارند

    اما به قصد تبعیت

    از عمل پیامبر همان عادت شما

    تبدیل 

    به عبادت میشود.

    به همین سادگی.

    دومین سالگرد وبلاگ اهل سنت وجماعت دهگلان

    دو سال از ایجاد وبلاگ اهل سنت و جماعت دهگلان میگذرد.

    از تمامی دوستان خواهشمندیم که با نظرات خود ما را در راه پیشرفت بیشتر یاری کنند.